حقیقت اینه که من یه وبلاگ نویس قدیمیام که تمام آثار و ردپاهای قدیمیش به نوعی پاک شده. از بلا به دور، خدا نصیب گرگ بیابون نکنه، وبلاگهای دوران نوجوونی به اسمهای دختر عاشق، هری پاتر و هرمیون دوست داشتنی، هری پاتر و قدرت عشق، قلب پارچه ای، سرزمین ماه ترش و شیرین بگیر تا وبلاگ موندگار دختر باد رویایی که همون دنباله رو خیالات نوجوونیم بود و پر از خامیو ناپختگی(که الانم کم ندارم) و ملکه بادهایی که شخصیتش در حالت گذار بود و خیلی زود به سه نقطه ای پخته تر تبدیل شد که زد و بلاگفا سرورهاش ترکید و وبلاگ محبوب مورد نظرم پاک شد و مدتها در تلاش برگردوندن اون حس امنیت دوباره برای نوشتن زیر شاخه سایت دوست خوبی جستجوگری راه انداختم که تجربه ناموفقی در قافیه شد و حالا به دختر کولی رسیدم. وقتی واژه ی کولی به گوشتون میخوره به چی فکر میکنید؟ یه پیشگو؟ یه دسته مسافر رقاص با کاروانهای رنگی؟ چیزی که در ادامه مینویسم ایده ی من از کولیها و دلیل انتخاب این اسم برای سایت شخصیمه.
اصالت کولیها
در مورد اینکه کولیها از کجا اومدن نظریات زیادی وجود داره. یه عده فکر میکنن کولیها از اروپای شرقی اومدن چون در حال حاضر اغلبشون اونجا ساکن هستن، عده دیگه ای فکر میکنن کولیها از مصر اومدن چون کلمه ی Gypsy کلمه ای با ریشه مصری بود. یکی دیگه از فرضیات هنرمندانیه که نادرشاه افشار با غنایم خود از هند آورد ایران اما نظریه محبوب من مربوط به بهرام گوره.
بهرام گور برای شاد داشت مردم و اینکه آنان از رامشگران بیبهره نباشند چندین هزار تن رامشگر را از هند به ایران آوردهاست. تعداد این کولیها را فردوسی دوازده هزار نفر، ثعالبی چهار هزار نفر و نظامیشش هزار نفر ذکر کردهاست.
فردوسی در اینباره میگوید که بهرام هر کدام از ایشان را گندم و گاو و خر داد تا کشاورزی کنند و تودهٔ مردم را رایگان رامشگری کنند؛ ولی آنان که اهل کار برزیگری نبودند، گندم و گاو را خوردند و تنها خر برایشان ماند و بهرام چون چنین دید، گفت که بار و بنه بر خر نهید و رود و بربط برگیرید و دوره گردی کنید و خوش باشید و تودهٔ مردم را نیز خوشدل نمایید. این تیره در شاهنامه و چند بن مایهٔ دیگر لولی یا لوری نامیده شدهاند و نیای مردمیبشمار میآیند که امروزه در ایران و سراسر جهان پراکندهاند.
در هر حال یک ایده ی کلی وجود داره که بخشی از مردم هند که جنگجو و مطرب بودن (یا شاید بتونم به فرضیه نادرشاه مراجعه کنیم:
تاریخ نادرشاهی از هنرمندانی سخن به میان میآورد که همراه با غنایم نادرشاه از هند آورده شدند. کتاب یادشده در اینباره مینویسد: «نادرشاه صد تن از خواجهسرایان، صد و سی نویسنده، هزار و دویست آهنگر، سیصد بنا، صد سنگتراش و دویست و بیست درودگر به قندهار فرستاد و نقشه شهر جهانآباد را برداشتند و برای سرگرمیسپاهیان چندین دسته از خنیاگران و نوازندگان و بازیگران را نیز از هند به ایران آوردند.
و این طور بگیم که کولیها همون هنرمندانی بودن که برای سرگرمیسپاه از هند به ایران آورده شدن و به این ترتیب میشه گفت با در کنار سپاه بودن روحیه جنگجو بودن گرفتن یا شاید از اول داشتن)از هند حرکت میکنن و به سمت ایران میان و بعد توی آفریقا و اروپا پخش میشن.
دنیای موازی: کولیها
توی ایران کولیها رو غربتی صدا میزدن و توی کشورهای دیگه هم خیلی ازشون استقبال نمیشد چون طرز لباس پوشیدن و حرف زدنشون متفاوت بود. این قضیه درک نشدنشون باعث شد که سبک زندگی ای شبیه آوارهها داشته باشن که خانه به دوش از این سرزمین به اون سرزمین میرفتن. در واقع کولیها توی دنیایی موازی از مردم شهری زندگی میکردن و بعضیها این حقیقت رو پذیرفته بودن و رها از همه چیز از زندگیشون لذت میبردن و بعضیهاشون هم به ناچار به این زندگی روی آورده بودن و نسبت به مردم دیگه بد دل شده بودن(اخیرا یادداشت یه کولی رو خوندم که دل پری از مردم داشت) مسئله جالبی که میشه از پیگیری برخورد مردم با کولیها در کشورهای مختلف متوجه شد اینه که مردم اسپانیا از معدود کشورهاییه که واژه «کولی» به هیچ وجه براشون یک کلمه تحقیر آمیز نیست، این در حالیه که حتی توی کشور خودمون هم خیلی وقتا با گفتن الفاظی مثل «کولی بازی» این قشر رو تحقیر میکنیم. و این برخورد اسپانیا عرصه رو برای تاثیرگذاری کولیها باز کرد و اینه که بیشترین تاثیر رو کولیها روی موسیقی فلامنکو گذاشتن و باید بگم برای همینه که من عاشق گیتار فلامینکوام. (البته دقت کنید که اینها تمام برداشتهای منه و ممکنه کاملا درست نباشه)
نشونههای دختری با روحیه ی یک کولی
رانیا نایم توی مارس سال ۲۰۱۶ مقاله ای سرگرم کننده در مورد دخترایی با روحیه کولیها نوشت که من دوست دارم از این مقاله برای نوشتن دلایل ارتباط برقرار کردن با این اسم برای سایت شخصیم استفاده کنم.
- روح آزاد و رها – دختری که روحیه اش مثل کولیهاست، دوست داره کاری رو انجام بده که فکر میکنه براش درسته. کاری با قوانین نداره و هر چیزی که مردم یا قانون میگه فراموش میکنه. همیشه قانون رو زیر سوال میبره و نمیتونه از قوانین قراردادی که منطقشون رو متوجه نمیشه پیروی کنه. دنبال شم و حس خودش میره و هیچی هم نمیتونه جلوش رو بگیره.
- همیشه به سمت چیزی کشیده میشه که احساساتش رو تحریک میکنه – این دختر به شدت احساساتیه و فقط وقتی پیشرفت میکنه که روی چیزی کار کنه که در موردش شوق و اشتیاق داره و در غیر این صورت انقدر این طرف و اون طرف میره تا چیزی که روحش رو به حرکت در میاره پیدا کنه.
- به شدت مستقل – اغلب افراد ممکنه فکر کنن که اون کناره گیره اما در واقع اون دوست نداره خودش رو به کسی تحمیل کنه تا احساس خوبی داشته باشه. ترجیح میده راه خودش رو بره و با خودش خوش بگذرونه. این دختر برای قطع رابطه اش با یه دوست مدتها نمیشینه و گریه کنه. اون میخواد مستقل و فارغ از افراد دیگه خوشبختی و خوشحالی خودش رو پیدا کنه.
- مرتب دنبال یه چیز جدید میگرده که به هیجانش بیاره – یه آدم جالب جدید برای کشف کردن، یه مکان جدید، یه سفر جدید یا یاد گرفتن یه مهارت جدید. از اینکه بدون هیچ چیز جدیدی وقتش تلف بشه خیلی سریع حوصله اش سر میره و تنها راهی که برای ادامه راحت تر زندگی پیدا کرده اینه که در معمولی ترین چیزها نکات خارق العاده جدید پیدا کنه.
- از دوست داشتن میترسه – چون نمیخواد آزادیش رو از دست بده و دوست داشتنش بی قیده، برای دوست داشتن آدمها دقت بیشتری میکنه و زمان میبره که اون فرد بتونه دوستی و اعتمادش رو جلب کنه چون باید اول ثابت کنه که هیچ وقت قصد نمیکنه روحیه رهای این دختر رو به بند بکشه.
- با صدای درام خودش میرقصه – این دختر میدونه توی این جمع غریبه. میدونه که باید مسیر و راه خودش رو بسازه و همون راه رو دنبال کنه. اون هر چیزی که روحش رو به هیجان میاره دنبال میکنه و برای همین هم هست که اگه خودش یه هنرمند نباشه، عاشق هنرمنداست.
- روح کهنی داره – با افراد مسن و خردمند ارتباط خاصی احساس میکنه، همش دلش میخواد یه جای دیگه باشه، انگار یه زندگی دیگه توی سرش در جریانه یا خیلی زندگیهای دیگه توی گذشته داشته. دیوانه وار دلش میخواد که جای دیگه ای بود و توی خوابهاش اغلب جنگلها و جزیرههای عظیم و زیبا میبینه که انگار به دوران کهن مربوطن.
- از اون کسایی نیست که ماسک به چهره بزنه و تظاهر کنه همه چیز رو به راهه
- همیشه ته دلش به جادو اعتقاد داره – به فانتزیها و معجزهها، به سوپرایزهای غیر منتظره دنیا باور داره. قسم خورده زندگی ای رو زندگی کنه که چشماش درونش میدرخشه و برق میزنه. شاید حتی بعضی وقتا(با کمک خوابهاش) حس کنه که میتونه آینده رو پیشگویی کنه.
بنابراین فکر میکنم اگه من دقیقا همین نشونهها رو نداشته باشم، روحیههام به یه دختر کولی بسیار بسیار نزدیکه. من اون شور زندگی ای که توی کولیها، توی موسیقی شون، توی سبک زندگی شون هست توی خودم میبینم و از این نظر به این اسم احساس نزدیکی میکنم. به رهایی و جستجوگری دختر باید و جنگندگی ملکه بادها، دختر کولی خونه مجازی جدید منه. خوش اومدید.
از تمام اینها بگذریم، خودمونیم، «من» چرا این اسم رو انتخاب کردم؟
من همیشه آدمیبودم که دوست داشتم توی زندگیم رشد کنم چون حتی توی مریضترین حالت روحیم این خودآگاهی رو داشتم که یه چیزیم هست و این چیز میتونه درست بشه و میخواستم تلاش کنم برای بهبود. توی این مسیر رو به رشدی که از مثلا میتونیم بگیم از یازده سالگی طی کردم(میگم یازده سالگی چون توی این سن بود که قاطعانه شروع به نوشتن کردم) به این نتیجه رسیدم که باید خودم رو از بند خیلی چیزها «رها» کنم. رسیدن به همچین نتیجه ای برام آسون نبود چون من همیشه همه چی رو به خودم سخت میگرفتم و این سخت گرفتن مانع رشدم توی خیلی از مسیرهای دلخواه زندگیم بود. نمود این قضیه رو توی نصفه نیمه یاد گرفتن خیلی از مهارتها میتونستم حس کنم. مثل نویسندگی، رانندگی، شنا یا جذب نشدنم به مدیتیشن دوست داشتنی ای مثل یوگا! معلم شنام ازم میخواست که بدنم رو شل کنم و اگه بهتون بگم اصلا نمیدونستم از چی حرف میزنه، شاید اغراق نکرده باشم و همین باعث میشد توی آب درست غوطه ور نشم و نتونم درست شنا کنم. بنابراین درک کردن این نوع از رهایی برای من لذت خاصی داشت که مثل باز کردن قفل مراحل گسترده ای از زندگیم شد. وقتی نوجوون بودم، همیشه حس میکردم توی نسیم خنک بهاری و توی حرکت باد بین درختای خیابون دوازدهم امیرآباد، وقتی داشتم از مدرسه بر میگشتم خونه، یه چیزی میدیدم. فکر میکردم اون چیز یه حال خوبه که از علاقه من به باد میاد و همین مسبب این شد که اسم مستعارم تا سالها دختر باد باشه. حالا که از اون دوران گذشتم و عمیق تر بهش نگاه میکنم میفهمم، چیزی که من توی باد دوست داشتم همون حس رهایی و سبکی بود. اون حس رونده بودن و تحرک و اون روحیه غیروابسته به هیچ چیز و هیچ کجا. دختر کولی برای من کسیه که این حال و حس خوب و رهایی رو با باقی مردم دنیا تقسیم میکنه و این از دید من یه سبک زندگیه و سبک زندگی ای که من مدتی تجربه کردم و میخوام در پیش بگیرم.
- سفرنامه: به سوی باکو! (بخش اول) - فروردین ۱۵, ۱۳۹۷
- منی که جا مانده بود - بهمن ۱۲, ۱۳۹۶
- [واگویهها] تا سقف آسمون! - بهمن ۱۲, ۱۳۹۶
- کتابهای انگلیسی مورد نیازمون رو از کجا پیدا کنیم؟ - مرداد ۲۲, ۱۳۹۶
- هیولایی که زیر پوست شهر نفس میکشد - مرداد ۱۷, ۱۳۹۶
- قدم زدن بر روی زمینی که جای یک زن نیست - مرداد ۱۴, ۱۳۹۶
- پنج اپلیکیشنی که میتونه به رشد شخصیتیتون کمک کنه - مرداد ۱۲, ۱۳۹۶
- داستانک: یک عاشقانه ی ناسالم - مرداد ۱۱, ۱۳۹۶
- وقتی توی اولین تمرین کوهنوردیم برای صعود دماوند دچار گرمازدگی شدم - مرداد ۹, ۱۳۹۶
- اهل لبهها - مرداد ۸, ۱۳۹۶
موهای تنم همچین یکم سیخ شد و حس هیجان و جذابیت زیر پوستی هم احساس کردم. جذاب بود و این حسو بهم داد ک دوست دارم تو دارو دسته ی کولیها باشم. از رمزآلودی و بی پروایی ک تقریبا ب اسم کلی پسدا کردم الان با خوندن این متن خوشم اومد