وارد خانه که شدم همه جا پر از بادکنکهای رنگی بود و من طوری در بادکنک غرق شده بودم که هر کسی جای من بود در مرحله بعد منتظر یک جمعی بود که از پشت صندلیها بیرون میپریدند و فریاد میزدند: «سوپرایز!» اما ده دقیقه گذشته بود و خبری از هیچ کس نبود. خانه خالی بود. اول فکر کردم شاید[…]