جمع بندی جیپسی بوک کلاب یک: کتاب بدن فراموش نمی کند

جیپسی بوک کلاب یک از مرداد تا آبان 1403 برگزار شد و چکیده مهم ترین مطالبی که توی گروه رد و بدل شد شامل این موارد می شه.

دانلود کتاب:

نسخه متنی انگلیسی

نسخه صوتی انگیسی

نسخه روخوانی تیم جیپسی (توجه کنین که این نسخه تعمدا غیر حرفه ای ضبط شده تا جای خرید کتاب رو به طور کامل نگیره و حقوق مولف و ناشر حتما باید پرداخت بشه پس از این نسخه فقط برای مکمل و کمکی پیش روی توی خوندن کتاب استفاده کنین)

ویدئوهایی درباره تروما

که تا به حال توی صفحه اینستاگرام و یوتیوب جیپسی ترجمه، تولید و منتشر شده و می‌تونین به عنوان منابع مرتبط ازشون استفاده کنین:

۱. معنای تروما از دید گابور ماته
۲. علائم ترومای پیچیده نیکول لپرا
۳. معنای ترومای بین نسلی نیکول لپرا
۴. اثر ترومای بین نسلی رو خانواده‌ها نیکول لپرا
۵. سه نیاز ضروری کودکی و ایجاد تروما توی فقدانشون به نظر گابور ماته
۶. ترومای پیچیده این شکلیه نیکول لپرا ۲
۷. ترومای پیچیده این شکلیه نیکول لپرا ۳
۸. آثار تروما توی بدن (نمونه)
۹. ترومای پیچیده فقر و کمبود این شکلیه نیکول لپرا
۱۰. چالش دریافت همدلی برای افراد تروما دیده
۱۱. ترومای پیچیده در روابط نیکول لپرا
۱۲. ترومای پیچیده این شکلیه نیکول لپرا ۴
۱۳. ویدئو کوتاه فهیمه در مورد کتاب بدن فراموش نمی‌کند
۱۴. چرا حرکت کردن بدن توی درمان تروما مهمه؟ توضیحات کوتاه فهیمه
۱۵. ویدئو یوتیوب بدن فراموش نمی‌کند
۱۶. ارتباط بین تروما و ذهن‌آگاهی بسل ون در کولک
۱۷. جلوگیری از انتقال ترومای بین نسلی
۱۸. ترومای همیشه مفید و پروداکتیو بودن نیکول لپرا
۱۹. دو ویژگی ترومای کودکی: گوش به زنگی و اجتناب، نیکول لپرا
۲۰. نقاشی و یادداشت فهیمه درباره حس تروما
۲۱. بدن فراموش نمی‌کنه یعنی چی، نیکول لپرا
۲۲. چرا دچار حس فریزشدگی می‌شیم؟ گبور ماته
۲۳. چرا بهتره برای تایید گرفتن بابت تروماهای بچگی و درمانشون به والدینمون اصرار نکنیم؟ نیکول لپرا
۲۴. چرا فعالیت بدنی توی درمان تروما موثره؟ توضیحات پریسا
۲۵. چرا گفتن صرفا اینکه حس‌هات رو حس کن کمکی نمی کنه؟

26. ویدیو خود تنظیمی سیستم عصبی با دکتر بسل

27. ویدئو سوزان برایسون خطاب به مخاطب ایرانی

۲۸. مصاحبه دکتر بسل با تمرکز بحث روی قسمت استفاده از خلاقیت و ابراز وجود و تخیل و هنر در درمان تروما: این ویدیو

۲۹.این ویدیو در مورد تروما و سیستم عصبی بدن از منظر عصب واگ

۳۰. صحبت‌های مینا اسفندیاری درباره تروما

مستند مرتبط:

خرد تروما گبور ماته

بریده‌هایی از کتاب بدن فراموش نمی کند و واکنش ها و افکار بچه های بوک کلاب حین خوندن کتاب:

ص 9
تروما نه تنها بر کسانی که مستقیما در معرض آن هستند، بلکه بر افراد مجاور نیز تاثیر می گذارد.

ص 10
تروما، اصولاً تحمل‌ناپذیر و توان‌فرساست. بیشتر قربانیان تجاوز، سربازان جنگی و کودکانی که آزار دیده‌اند وقتی به آنچه بر سرشان گذشته فکر می‌کنند، اندوهشان به حدی است که می‌کوشند فکر آن رویدادها را از ذهنشان دور و وانمود کنند اتفاقی نیفتاده و با آن کنار بیایند. با داشتن خاطرهٔ ترس و احساس شرمساری از ضعف و آسیب‌پذیری مطلق، ادامهٔ حیات به انرژی بسیار عظیمی نیاز دارد.

ص 10

مدت‌ها بعداز اتمام تجربهٔ تروما، کوچک‌ترین اشاره به خطر به فعال‌سازی مجدد آن می‌انجامد و مدارهای مغزی آسیب‌دیده را تحریک و مقادیر چشمگیری هورمون‌های استرس ترشح می‌کند. این امر سبب ایجاد احساسات ناخوشایند و ادراکات فیزیکی شدید و همین‌طور کنش‌های شتاب‌زده و پرخاشگرانه می‌شود. این واکنش‌های پس‌از تروما نامفهوم و تحمل‌ناپذیر به نظر می‌رسند. نجات‌یافتگان تروما که احساس می‌کنند بر رفتار خود کنترل ندارند، رفته‌رفته دچار این نگرانی می‌شوند که آسیب‌های واردشده به آن‌ها شدید و جبران‌ناپذیر است.

صفحه 23
“بزرگ ترین منبع رنج های ما دروغ هایی است که به خودمان می گوییم”

صفحه 25
تروما، چه حاصل کاری باشد که روی شما انجام شده یا نتیجه ی چیزی باشد که خودتان انجام داده اید، برقراری روابط عاشقانه را تقریباً برای همیشه دشوار می کند.


ص 21

گفت که هیچ یک از قرص ها را نخورده است. در حالی که سعی می کردم عصبانیتم را پنهان کنم، دلیلش را از او پرسیدم. جواب داد:
دیدم اگر قرص ها را بخورم و کابوس هایم تمام شود، یعنی دوستانم را ترک کرده ام و مرگشان بیهوده بوده است. من باید یادگار زنده ای از دوستانم باشم که در ویتنام مردند.

آرزو: 🤔این تیکه رو داشتم می خوندم خیلی درگیر شدم. هم یاد خیلی از دوستام افتادم که توی مصرف قرص مقاومت داشتم و می دیدم که بدون اون رنج احساس بی معنایی می کردن هم یاد فیلم همیلتون افتادم. یه نمایش موزیکاله در مورد تاسیس آمریکا و یه صحنه اش دقیقا در همین مورده که جنگ رو بردن ولی همیلتون برای به سرانجام رسوندن آرمان هاشون با اینکه می تونست دیگه استراحت کنه و کنار بکشه بابت مرگ دوستاش توی جنگ کلی بعدش بازم تلاش می کنه. داشتم فک می کردم یه جاهایی تروما این شکلی می شه که نمی تونه گذشته رو ول کنی و اون رو به چیز والاتری هم تبدیل نمی کنی و یه وقتایی هم می کنی. خیلی پیچیده اس که چه وقتایی تروما فلجت می کنه و چه وقتایی نه.

ص 25

قبل از اینکه ماجرا را تعریف کند، چندین ماه با شرم فلج کننده ای دست و پنجه نرم می کرد. از زمان های کهن تاکنون کهنه سربازها، مثل آشیل در ایلیاد هومر، با انتقام جویی های وصف ناپذیری به مرگ یاران خود واکنش نشان داده اند. یک روز پس از حادثه تام با حالتی جنون آمیز به یکی از روستاهای اطراف رفت، بچه ها را کشت، کشاورز بی گناهی را هدف گلوله قرار داد و به یک زن ویتنامی تجاوز کرد. پس از آن بازگشت به خانه برایش معنا نداشت و به واقع کار غیر ممکنی بود.

آرزو: 🤔این تیکه من رو یاد شخصیت الکس توی فصل دوم سریال In Treatment و جلسات تراپیش انداخت. اگه این سریال رو ندیدین به شدت توصیه می کنم ببینین. خیلی برای درک عمیق تروما خوبه(البته توی این موضوع فیلم و سریال خیلی زیاد هست)

ص 26

بسیاری از افراد مبتلا به تروما در عمق وجود خود به دلیل آنچه در موقعیت خاصی انجام داده یا نداده اند، عمدتا احساس شرم می کنند. آن ها به دلیل وحشت زدگی، نداشتن استقلال، هیجان یا خشمی که احساس کردند، از خودشان متنفرند.

آرزو:🤔همه چی دوباره و دوباره به شرم می رسه. کتاب شرم کاوی از بینش نو رو هفته پیش دست دوم پیدا کردم خریدم. هر چی آدم در مورد شرم بخونه انگار بازم کمه.

ص 30

آزمون رورشاخ به ما یاد داد که افراد مبتلا به تروما معمولا همه چیزی را که پیرامونشان است متاثر از ترومای خود قرار می دهند؛ علاوه بر این، رمزگشایی از اتفاقات اطراف برایشان دشوار است. تروما بر تخیل تاثیر می گذارد. آن پنج نفری که چیزی در لکه ها ندیدند، نمی توانستند به ذهنشان اجازه بازی بدهند.

ص 31
آن ها صرفا فیلمی قدیمی را بازپخش می کردند.

وقتی افراد بی اختیار و بی وقفه به گذشته کشانده می شوند، به آخرین زمانی که مشغولیتی شدید و هیجانات غمیق را احساس می کردند، از بی تخیلی و انعطاق ناپذیری ذهنی رنج می کشند.

آرزو: 🤔این آزمون خیلی جالب بود چون توی تمرینای خلاقیت بارها دیدمش و انجامش دادم که با لکه ها و ابرا و شکل ها بازی کنیم. توی یه سکانس از فیلم مری پاپینز هم اون پسره روی کف خیابون با سایه ها بازی می کرد نقاشی می کشید.

ص 32

شما یا جز آن ها بودید یا نبودید؛ یا به واحد تعلق داشتید یا هیچ کس نبودید. پس از تروما، دنیا به دو دسته مشخص تقسیم می شود:
آن هایی که می دانند و آن هایی که نمی دانند. افرادی که تجربه تروما ندارند، قابل اعتماد نیستند؛ زیرا درکی از آن ندارند. متاسفانه اغلب اوقات همسران، فرزندان و همکاران جز این افرادند.

ص36

جنگ تنها مصیبتی نیست که زندگی بشر را به ویرانی می کشاند.

ص ۳۱
مهم نیست که تروما در گذشته نزدیک اتفاق افتاده یا در بازه زمانی بیش از چهل سال پیش، افرادی که از تروما رنج می‌برند نمی‌توانند بین تجربیات گذشته و زندگی کنونی شان فاصله ایجاد کنند و آنها را از هم متمایز کنند. انگار اتفاقی که شدید ترین رنج ها را در آنها ایجاد کرده تنها منبع معنا بخشیدن به زندگی شان است. و بدون آن زندگی شان معنایی ندارد. تنها زمانی احساس زنده بودن می‌کنند که با گذشته تروماتیک خود در ارتباط باشند

برای بسیاری از افراد جنگ درون خانه شعله ور شده است.

ص 36
آموخته ایم که تروما صرفا رویدادی نیست که در مقطعی از گذشته رخ داده؛ تروما اثری است که رویداد بر ذهن، مغز، بدن ما بر جای می گذارد.

ص 37

تروما به سازمان دهی مجدد و اساسی نحوه مدیریت ادراکات در ذهن و مغز منجر می شود.

تروما هم نحوه تفکر و موضوع تفکر، هم خود ظرفیت تفکر ما را تغییر می دهد. دریافته ایم که کمک به قربانیان تروما برای یافتن کلماتی برای توصیف آنچه بر سرشان آمده بسیار سودمند است؛ اما معمولا کافی نیست.

شرح رویداد الزاما باعث نمی شود تا واکنش های خودکار فیزیکی و هورمونی بدن هایی دچار تغییر شود که گوش به زنگ بوده و هر لحظه آماده پذیرش تهاجم و تعرض اند. وقوغ تغییر واقعی مستلزم آن است که بدن یاد بگیرد خطر رفع شده و باید در واقعیت اکنون زندگی کند.

صفحه 27
تنها چیزی که گاه و بیگاه این حس بی هدفی را تسکین می داد، مشغولیت شدید به پرونده ای خاص بود. در طول دوره ی درمان، تام وکالت یکی از اوباش را در پرونده ی قتلی به عهده داشت. طی آن دادرسی، او کاملا سرگرم یافتن راهی بود تا برنده ی پرونده بشود و در چندین مقطع نیز تمام شب را بیدار ماند تا خود را غرق در کاری کند که واقعا به هیجانش می آورد. انگار مشغول نبرد بود؛ کاملا حس سرزندگی می کرد و هیچ چیز دیگری برایش مهم نبود. با این حال، وقتی در آن پرونده پیروز شد، انرژی و حس هدفمندی اش را از دست داد. کابوس هایش بازگشتند، همین طور حملات عصبی اش؛ شدت این حملات به قدری بود که مجبور شد به مسافرخانه ای برود تا به همسر و فرزندانش آسیبی نرساند.

جیران:⏳ این قسمت برای من تاحدودی شفاف کرد که من این همه سال چرا خودم رو بعد از ۱۶ سالگیم شدیدا در کلاس های زیاد، همزمان به چند حوزه پرداختن و سعی در برتر بودن متعادل در همه زمینه ها و … غرق کرده بودم.
حس می کردم در هر مسیری باید پا بزارم تا از واقعیت موجود فرار کنم اما فقط به دنبال نتیجه بودم و تا به نتیجه میرسیدم دیگه هیچ جذابیتی نداشت برام اون مسائل و رهاشون میکردم.
شاید حتی در روابطم با انسان ها و رابطه عاشقانه م هم تاثیرگذار بوده…

صفحه ی ۳۰
خود حادثه ی ترومایی، به رغم وحشتناک بودنش، یک آغاز، یک میانه و یک پایان داشت، در آن مقطع متوجه شدن که فلش بک ها حتی از آن هم بدترند. هرگز نمی دانید کِی دوباره به شما حمله ور می شوند و به هیچ وجه نمی توان گفت کِی به پایان می رسند.

المیرا: ۰ برای اکثر مردم خاطره یک حادثه ناگوار کم کم از بین میرود یا به چیزی بی ازار تر تبدیل میشود اما بیشتر بیماران ما قادر نبودند
گذشته شان را به« قصه ای » تبدیل کنند که مدتها قبل اتفاق افتاده

۰ بدون «تخیل » نه امیدی هست نه فرصتی برای تجسم اینده ای بهتر نه جایی برای رفتن نه هدفی برای رسیدن

والدین تام او را در فرودگاه بین المللی لوگان بوستون در اغوش گرفتند جنگ برایشان تمام نشد

بدترین علامت ترومای تام « بی حسی عاطفی » او بود
به لحاظ عاطفی خود را از همه دور میدید
گویی قلبش یخ زده بود و پشت دیواری شیشه ای زندگی میکرد

انها حتی بر سر مسائل جزئی هم اغلب دچار «خشم شدیدی » میشدن

صفحه ۳۳
فرقی نمی کرد ترومای بیماران من مال ده سال قبل بوده یا بیشتر از چهل سال قبل، آن ها به هرحال نمی توانستند خلا بین خاطرات جنگ و زندگی کنونی شان را پر کنند.
همان حادثه ای که آنقدر برایشان دردآور بود به نوعی تنها چیزی بود که برایشان معنا داشت. هنگامی که با گذشته ی ترومایی خود رو به رو میشدند، کاملا حس سرزندگی می کردند.

مرجان: درک من از صفحه نود: خطر بخش طبیعی زندگیه. وظیفه مغزهم تشخیص خطر و پاسخ (واکنش) ما رو سازماندهی کردنه.
ادراکات خارج از جهان از طریق چشم، گوش، بینی و پوست به ما می‌رسه.
و این حواس مواد اولیه‌ای‌یه که به تالاموس می‌رسه.
و تالاموس سرآشپز سوپ جا افتاده و منسجمی رو در لحظه داغ داغ انچه که اکنون و حالا اتفاق افتاده رو می‌پزه!

این ادراکات دوتا مسیر رو انتخاب میکنن
۱. پایین به سمت آمیگدال
۲.بالا به سمت لوب‌های پیشانی
ژرف لودو عصب شناس میگه: مسیر رسیدن به آمیگدال مسیر خیراخلاقیه.
و مسیر رسیدن به قشر پیشانی مسیر اخلاقیه؛ خب حالا منظورش چی بوده، میگه جاده اخلاقی جاده‌ای که به‌شدت تهدیدآوره و رسیدن بهش چند میکرو ثانیه بیشتر طول میکشه واین ممکنه که تالاموس دچار اختلال بشه و سوپ رو خراب کنه 🙂
یعنی چی یعنی بینایی و چشایی و لامسه و کلا حواس پنجگانه‌ات خوب پردازش نمیکنه بخاطر اون چند میکروثانیه(!)

و همین باعث میشه در لحظه خطر، ما احساسمون این میشه که این خطر تا همیشه با ماست چون داده‌ها بجای رفتن به بالا به لوب پیشانی که مغز خودآگاه یا همون مغز منطقیه ماست، بخاطر حس تهدید و ترس از بقا و نابودی میره به سمت پایین جایی به سمت آمیگدال که شکل بادومی و غیراخلاقیه و اینجا هم تهدید رو تجربه میکنی اماعوضش توی حس آشنا میشینی و کاری که بلدی رو انجام میدی برای بقات(فریز و جنگ و گریز)

و این اتفاق به صورت خودکار با کمک بازخوردهای هیپوکامپ گرفته میشه؛ هیپوکامپ ساختاری در همسایگیه آمیگداله همونی که زودتر تهدید سوپ رو میگیره و برای بقا کاری که بلده رو انجام میده 🙂
حالا هیپوکامپ چکار میکنه داده های جدید رو با تجربیات گذشته ارتباط میده، اصل کار اینجاست( چقدر باید سعی کنی که سوپ رو ببری بدی به پیشانی تا آگاهانه ببینه چه خبره؟! 😁)اگر آمیگدال تهدیدی رو حس کنه، مثلا تصادف با خودروی رو به رو، یا دیدن شخصی تو خیابون که به‌ظاهر تهدیدآوره فورا پیامی به هیپو تالاموس و ساقه‌ی مغز میفرسته و دستگاه هورمون استرس و دستگاه عصبی خودمختار (ای ان اس) رو برای واکنش سراسری در بدن فرا میخونه چرا چون آمیگدال اطلاعات رو از لوب پیشانی سریع‌تر گرفته و اون هم پردازش میکنه که آیا بقا در خطره یا نه و اینگونه قبل از فهمیدن ما، بدن کار خودش را میکند.

غزاله:

فهیمه:

المیرا: من این مدت که در حال خوندن کتاب بودم حال عمیقی رو تجربه کردم و از سرعتم کم کردم و سعی کردم با تجربم بیشتر ارتباط برقرار کنم و این حس ها رو به سمتی بردم که بیشتر بتونم بشناسمشون . بعد مطالعه ۳ فصل از هر فصل تصویری از ذهنیت و افکارو احساسم درست کردم و خواستم اینجا هم با شما به اشتراک بزارم .

فصل ۱ درس هایی از کهنه سربازان در دنیای سورئال ذهن من خودم تصورمیکنم که در لبه جنگلی ایستاده ام، جایی که هر درخت تجسم یه خاطره‌ ست، و هر خش‌خش برگ‌ بازتاب آسیب گذشته. آسمون بالای سرم از نظر رنگ و بافت تغییر می کنه و حالت عاطفی شخصیتم رو منعکس می کنه گاهی متلاطم، گاهی آروم و گسترده. وقتی تو این جنگل قدم میزنم، با چهره های مختلفی روبرو میشم که نمادی از جنبه های آسیب روحی منه موجودات سایه مانندی که ترس ها و تردیدهام رو تو گوشم زمزمه میکنن. تو لب این جنگل یک دریاچه درخشان پنهان شده که هسته وجودی خود فعلی منه و پتانسیل اینو داره که منو به شفا و تحول برسونه . وقتی به دریاچه نگاه میکنم، چشم اندازهایی از خود آینده مو میبینم .. کامل و آروم ..

فصل ۲ تحول در فهم ذهن و مغز تو قلمرو ی فراواقعی ذهن من خودمو در مرکز یک میدون مبارزه میبینم . این میدون مبارزه با ریشه‌های درختایی پوشیده شده که به‌صورت مستقیم به بدنم مرتبطن. که نشان‌دهنده پیوند بین تجربیات تروماتیک و واکنش‌های بدنی منه . آسمون بالای سرم ترکیبی از ابرهای تاریک و رنگین‌کمون های روشنه، نمایانگر تضاد بین درد و رنج و امید به بهبودی. بدنم به‌صورت نیمه شفافه، و درون اون نورهایی به رنگ‌های مختلف در حال حرکتن، که احساسات و خاطرات نهفته در اعماق ذهنمو نشون می‌دن . از لحظات مختلف زندگی، از لحظات ترسناک تا لحظات شاد و آرامش‌بخش. این آیینه‌ها و انعکاس ها روی زمین نمادی از تأثیرات عمیق تروما بر خاطرات و دیدگاه‌های من هستن . در دوردست، یک راه باریک و نورانی به چشم می‌خوره که به‌تدریج از میون جنگل انبوهی دیده میشه، سمبل سفر من به سمت درمان و بازیابیه. در حاشیه راه، گلهایی با رنگ‌های شاداب در حال شکوفه دادن هستند، نمادی از امید و مقدار قوای من برای ادامه راه.

فصل ۳ نگاهی به مغز بعد خروج از جنگل احساسات افکارم منو به سمت دنیای عمیقتری میبره که در اون یک مغز غول پیکر به صورت جزیره در یه فضای بی کران شناوره جزیره مغز با رشته های نورانی به بدنم متصل شدند که هر کدوم نشون دهنده یه ارتباط عصبی یا عاطفیه که ریشه در اون داره ذهن و بدنم با نوارهایی از نور در رنگ های مختلف احاطه شد قرمز، آبی و سبز، که نمادی از سیستم های مختلف مغز من هستن مثل سیستم لیمبیک که مسئول تنظیم احساساته. آروم نورها رو لمس می کنم. این« لمس »بخش‌های مختلف مغز رو روشن می‌کنه که نشون‌دهنده درک عمیق‌تر و ارتباط قوی‌تر بین تجربیات آسیب‌زا و پاسخ‌های مغزیم هستن ریشه های درهم تنیده شده مغزم، نماد پیوند ناگسستنی بین گذشته و حال منه. آسمون اطرافم پر از ابرهایی با اشکال پیچیده و پر جنب و جوش که اروم تغییر شکل میدن و منعکس کننده تغییراتیه که در ذهن و روانم در حال اتفاق افتادنه در دوردست، یه پل از نور به افقی روشن و آرامش بخش منتهی میشه که نماد سفر به سوی زندگی پر از امید و شفاس

من این عادت رو از قدیم دارم که هر نظریه جدیدی رو هم که یاد میگرفتم اونو به نقاشی تبدیل میکردم .. ساده سازیش میکردم وقتی افکار و احساسات به رنگ و طرح نماد تبدیل میشن تجربه زیسته و یادگیری عمیق تری میتونم داشته باشم و بهم بینش و اگاهی میده .. یکی میتونه این حالت رو وقتی داشته باشه که صداش رو ضبط کنه و با گوش دادن به صحبت خودش درک بهتری از خودش پیدا کنه یا وقتی که فعالیت ورزشی خاصی انجام بده و براش این درهم تنیدگی افکار با اون فعالیت اگاهی بیاره .. یا یه نفر با صحبت کردن یا نوشتن. منم با طرح ها میتونم به این احساسات دسترسی عمیق تری داشته باشم .. من بعد خوندن این کتاب به موسیقی گوش میدم که توی تجربه یکم نگهم داره و بعد ارومم کنه و در حین خوندن چون خیلی بوی وانیل دوست دارم موقع شنیدن موسیقی ها عود وانیل روشن میکنم تا بوی شیرینی خونگی و مهربونی و گرما خودمو بهم برگردونه.

این موسیقی هم همخونی داره با فضای کتاب به نظرم .. باعث میشه روی حسی که تجربه میکنم متمرکز بمونم ..موزیک تاثیرگذاره و برای من باعث فهم بیشتر مطالب می شه.

بعد شنیدن این موزیک هم به کاهش اصطراب و استرسم کمک میکنه آرامش خوبی میده و توصیه اش میکنم.

و این کتاب تو فصل تروما میگه حالا که تو مسیر بهبود و درمان کمک به تروماها هستیم شاید بهتر باشه که به تغذیه مون هم نگاه اگاهانه تری داشته باشیم.

محمد:

المیرا: یه تکه کتاب هم درباره فریز و انجماد بود که از کلمات خوبی برای وصف حال استفاده کرده بود و امروز خوندم : حالت انجماد رو به زیبایی تعریف میکنه اگر خرسی رو از دور ببینیم حالت ستیز و گریز درما فعال میشه و بدن با دویدن پاسخ میده

اما اگر خرسی رو درست بالای سرتون ببینید احتمالا بدنتون تسلیم شده و شما رو مرده فرض میکنه میگه از نظر روانی بدنمان را ترک میکنیم با اینکه از نظر فیزیکی تعاملمون حفظ میکنیم اما از نظر ذهنی سوار برسفینه فضایی مون از جسممون دور میشیم

این دوری تا حدی ست که که فکر میکنیم اون اتفاق در خواب و رویا دیدیم نه واقعیت ..

این انجماده که باعث میشه در بعضی اتفاقات حافظه ضعیفی داشته باشیم چون شاید واقعا ما  در انجا حضور نداشتیم یکی از موارد دیگه که گفت هم این بود که اینکه گاهی ما در حرف زدنمون تایم کمی طولانی تر از حالت عادی افراد برای پیدا کردن کلمات برای صحبت احتیاج داریم و انگار اون لغت به مغزمون نمیرسه داستان های قطع ارتباط در این شرایط اینطوره: دلم میخواد با دیگران دوست بشم اما انگار نمیتونم احساسات عاطفی ام رو نشون بدم هیچ کس من واقعی رو نمیشناسه نمیتونم عشق رو پیدا کنم چه در فریز و چه جنگ و گریز ما جهان رو متفاوت تجربه میکنیم توجهمان از درد برمیداریم روی صداهای بلندتر و ناراحت کننده تر تمرکز میکنیم حس بویایی مون رو از دست میدیم ماهیچه های گوش میانی مون بسته میشه فقط متوجه صداهای با فرکانس بالا و پایین میشیم که معروف به صداهای درنده هستن و همه چیز رو ازین دریچه ی تهدید احتمالی میبینیم

فصل دوم ص ۴۰

سعی می کردم گفتار و منطق پیچیده ی بیماران را رمزگشایی کنم. باید یاد می گرفتم با خشم گرفتن‌های غیر منطقی و گوشه گیری‌های از سر ترسشان هم کنار بیایم. یک روز صبح دیدم یکی از بیماران مثل مجسمه در اتاقش ایستاده یکی از دستانش را با حالتی تدافعی بالا آورده و چهره اش از ترس بی حرکت مانده است. حداقل دوازده ساعت همانجا بی حرکت ماند. دکترها اسم این بیماری را برایم گفتند: کاتاتونی. با این حال حتی کتابهایی هم که به آنها مراجعه کردم راه درمانی برای آن ذکر نکرده بودند فقط اجازه میدادیم خودش به طور طبیعی پایان یابد.

فصل دوم ص ۴۳

آیا افراد می‌توانستند ادراکاتی فیزیکی از خود بسازند که هرگز تجربه اش نکرده بودند؟ آیا مرز مشخصی بین خلاقیت و تخیل بیمارگونه وجود داشت؟ بین حافظه و تخیل چطور؟ این پرسش‌ها تا به امروز بی پاسخ مانده اند.

فصل دوم ص ۴۴

اگر با بیمار کاری انجام می‌دهید که با دوستان یا فرزندانتان انجام نمی‌دهید این را در نظر داشته باشید که شاید دارید ناخواسته ترومایی از گذشته ی بیمار را برایش بازسازی می‌کنید.

فصل دوم ص ۴۵

به ما آموخت که بیشتر رنج‌های بشری در عشق و فقدان ریشه دارند و وظیفه ی درمانگران این است که به افراد کمک کنند تا واقعیت زندگی را با همه ی لذت‌ها و دل شکستگی‌هایش بپذیرند، حسش کنند و آن را تاب بیاورند. از ما می‌خواست در تمامی جنبه های زندگی با خود صادق باشیم و می گفت بزرگترین منبع رنجهای ما دروغ هایی است که به خودمان می‌گوییم.» اغلب می‌گفت حال مردم بدون آگاهی از دانسته های خود و لمس احساساتشان هرگز بهتر نمی شود.

فصل دوم ص ۴۶

بهبود به دانش تجربی وابسته است تنها وقتی می‌توانید کاملاً بر زندگی خود مسلط باشید که واقعیت بدنتان را با همه ی جنبه های درونی اش بپذیرید. رویکرد پزشکی به رنج‌های انسان همواره توسط فناوری‌هایی تعیین شده که در هر مقطع زمانی در دسترس بوده است قبل از عصر روشنگری، ناهنجاری های رفتاری به خداوند، گناه، جادو، ساحران و ارواح شیطانی نسبت داده می‌شد. در قرن نوزدهم بود که دانشمندان فرانسوی و آلمانی کم کم رفتار بشر را در انطباق با پیچیدگی‌های جهان بررسی کردند در آن مقطع نگرش جدیدی در حال ظهور بود،خشم، شهوت، غرور، حرص طمع و تنبلی به علاوه ی سایر مشکلاتی که ما انسانها همواره در کنترل آنها ضعف داشته ایم اختلالاتی در نظر گرفته شدند که با تجویز مواد شیمیایی مناسب قابل رفع بود.

ص ۴۹

صرف فرصت فرار الزاما باعث نمی‌شود تا حیوانات یا افراد مبتلا به تروما راه آزادی را در پیش گیرند.

فصل دوم ص ۵۱ در بیماران مبتلا به پی تی اس دی سیستم هورمون استرس نمی‌تواند این متعادل سازی را انجام دهد سیگنالهای جنگ گریز بُهت پس از گذشت خطر همچنان ادامه دارند و همان طور که در آزمایش سگها دیدیم به حالت طبیعی بر نمی گردند. در عوض ترشح مستمر هورمون استرس به شکل سراسیمگی و هراس خود را نشان می‌دهد و در بلندمدت سلامتیشان را به نابودی می‌کشاند فصل دوم ص ۵۲ جنگ نیرویی است که به ما معنا می‌دهد. فصل دوم ص ۵۳

فروید اصطلاح خاصی برای چنین بازآفرینی‌های ترومایی داشت: اجبار به تکرار. او و بسیاری از طرفدارانش باور داشتند که بازآفرینی ها تلاشی ناخودآگاهانه برای تسلط بر وضعیتی دردناک است و نهایتاً به چیرگی بر آن وضعیت و تسکین می‌انجامند. شواهدی برای اثبات این نظریه وجود ندارد تکرار فقط درد و خودانزجاری بیشتر را در پی دارد در واقع حتی مرور مکرر تروما در طول درمان هم ممکن است موجب تقویت اشتغال ذهنی و وسواس فکری شود. من و مارک گرینبرگ تصمیم گرفتیم اطلاعات بیشتری درباره ی جاذب ها کسب کنیم؛ چیزهایی که ما را به سمت خود می‌کشند به ما انگیزه می‌دهند و باعث می‌شوند احساس سرزندگی کنیم معمولاً هدف جاذبها این است که ما احساس بهتری داشته باشیم. پس چرا افراد زیادی جذب موقعیتهای خطرناک یا دردناک می شوند؟

فصل دوم ص ۵۴

هیجانات قوی می‌توانند مانع درد شوند. مواجهه‌ی مجدد با استرس نیز ممکن بود به همین شکل کاهش اضطراب را در پی داشته باشد.

فصل دوم ص ۵۶

داده‌های گری حاکی از آن بود که حساسیت آمیگدال دست کم تاحدی به میزان انتقال دهنده ی عصبی سروتونین در آن بخش از مغز وابسته است. حیواناتی که سطح پایینی از سروتونین داشتند حساسیت بیش از حدی به محرکهای استرس زا مانند صداهای بلند از خود بروز دادند حال آنکه سطوح بالاتر سروتونین سیستم ترس آنها را تحت الشعاع قرار داد و احتمال بروز رفتار تهاجمی یا بهت را در پاسخ به تهدیدات احتمالی کمتر کرد. بیمارانم همیشه در واکنش به تحریک‌های کوچک از کوره در می رفتند و با کمترین مخالفت احساس سرخوردگی می‌کردند نقش احتمالی سروتونین در پی تی اس دی هیجان زده ام کرد.

فصل دوم ص ۵۷

اثر دارونما در اکثر مطالعاتی که درباره ی درمان پی تی اس دی انجام شده چشمگیر بوده است. افرادی که دل به دریا میزنند و وارد مطالعه ای میشوند که از آن پولی دریافت نمی‌کنند. بازوهایشان مرتباً با سوزن سوراخ میشود و احتمال دریافت داروی واقعی هم پنجاه پنجاه است ذاتاً انگیزه حل مشکل خود را دارند. شاید پاداششان فقط همان توجهی است که به آنها می‌شود همان فرصتی که برایشان فراهم آمده تا درباره ی احساسات و افکارشان حرف بزنند اما شاید بوسه‌های مادر نیز که خراشهای کودک را تسکین می‌دهد عیناً حکم دارونما را داشته باشند.

فصل دوم ص ۵۹

تردیدی نیست که کدامشان ارجحیت دارد برای آنهایی که خسته شده اند و دیگر نمی‌توانند به تنهایی با کلاس‌های یوگا تمرینات ورزشی منظم یا صرفاً مقاومت کردن از پس این مشکل برآیند. مصرف دارو اغلب می‌تواند التیامی نجات بخش در پی داشته باشد داروهای اس اس آرآی به افراد مبتلا به تروما کمک می‌کنند تا کمتر اسیر هیجانات خود باشند؛ اما در روند کلی درمان باید صرفاً راه حل‌هایی کمکی در نظر گرفته شوند.

فصل دوم ص ۶۱ و ۶۲

سازگاری یا بیماری؟ الگوی بیماری مغزی چهار حقیقت اساسی را نادیده می‌گیرد: ۱. ظرفیت ما برای نابودی یکدیگر با ظرفیت ما برای درمان یکدیگر برابری می‌کند احیای روابط و جامعه نقشی محوری در احیای سلامتی دارد. ۲. زبان این قدرت را به ما می‌دهد تا با انتقال تجربیات، خود و دیگران را تغییر دهیم و با این کار یاریمان می‌دهد تا دانسته هایمان را توصیف کنیم و درکی مشترک از معنا بیابیم؛ ۳. ما می‌توانیم از طریق فعالیت‌های ساده ای همچون نفس کشیدن حرکت کردن و لمس کردن فیزیولوژی خود را که عملکردهای غیرارادی بدن و مغز را نیز در بر می‌گیرد تحت قاعده در آوریم؛ و ۴. می‌توانیم با تغییر اوضاع اجتماعی محیط‌هایی خلق کنیم که در آنها کودکان و بزرگسالان بتوانند احساس امنیت کنند و پیشرفت کنند. وقتی این جنبه‌های اصیل بشری را نادیده می‌گیریم شیوه‌های مختلف بهبود از تروما و احیای خوداتکایی افراد را از آنها دریغ می‌کنیم وقتی شخصی را بیمار می‌انگاریم نه کسی که در فرایند بهبود شرکت دارد فرد رنج کشیده را از جامعه جدا و او را با حس درونی خود بیگانه می‌کنیم با توجه به محدودیت‌های داروها کم کم به این فکر افتادم که آیا شیوه های طبیعی تری هست تا با آنها به مردم کمک کنیم با واکنش‌های پس از ترومای خود مقابله کنند.

یادداشت پونه مقیمی ارسالی المیرا: بدن های تروماتایز شده به صورت ناهشیار وقتی به عشق و صمیمیتهای عمیق می رسند عقب می روند و به بهانه ای آن را پس میزنند چون توانایی گشایش بدنی و روانی ای که عشق ایجاد میکند را ندارند. بدن های تروماتایز شده به جمع شدن عقب ،رفتن سکوت کردن و بعد به انزوا فرو رفتن) و یا پرخاش کردن و بعد به انزوا فرو رفتن عادت دارند. بدن مضطرب و جمع شده ای که در نهایت طرد میکند به تدریج طرد هم میشود. چون عشق و صمیمیتهای عمیق بین بدنهایی که باز و بسته میشوند میتواند جریان داشته باشد نه بین بدنهای بسته و جمع شده افرادی که بر روی بدنهای مضطرب و تروماتایز شدهی خودشان کار میکنند به آرامی متوجه میشوند که حرکت کردن در زندگی بستگی به قدرت انعطاف پذیری و توانایی باز شدن دوباره ی بدن بعد از هر بحران دارد. بدن تروماتایز شده بیشتر از هر بدن دیگری به عشق احتیاج دارد و بیشتر از هر بدن دیگری عشق را پس میزند بدون اینکه آگاه باشد چرا نمی تواند عشق را تجربه کند. تجربه ی واقعی عشق احتیاج به بدنی باز آرام و روانی قدرتمند دارد که توانایی تحمل اضطرابهای طبیعی و حل تعارضات را داشته باشد. در غیر اینصورت آنچه که تجربه میشود هیچگاه عشق و صمیمیت عمیق نخواهد بود بلکه فقط سایهای سطحی از یک رابطه ی آمیخته با سوتفاهم خواهد بود. رابطه ای که با شروع تعارضات، تمام خواهد شد. کار کردن بر روی تروماها و باز کردن بدن در مقابل احساسات سرکوب شده میتواند ما را به تجربه ی یک رابطه ی اصیل و یک صمیمیت عمیق تر نزدیک کند. رابطه ای که در آن هر تعارضی راه حلی دارد و هر دردی دعوتی ست به شناخت بیشتر دنیای خودمان و دنیای کسی که دوستش داریم. متن پونه_مقیمی

محمد: می‌خوام براتون از یکی بگم که داستان سفرش به این کتاب مربوطه اما اول باید از داستان خودم براتون زمینه‌چینی کنم :,) + من یه زمان طرفدار « سازوکارهای یونگی» بودم ( شاید نوع تقلیل یافته اون MBTI رو بشناسید) این نوع شخصیت‌شناسی ها برام جذاب بود چون می‌تونستم به دیگران بگم «محمد اینه!! » !! این علاقه به حد اعلای خودش رسید و من آنقدر مسلط شده بودم که تو کرونا کتابی ۴۰۰ صفحه‌ای گردآوری کردم از تمام توضیحات سازوکارهای معرفی شده یونگ که شخصیت رو نشون می‌دادند! وقتی کتاب رو تموم کردم به خودم گفتم بیا بدون برچسب زدن دنیا رو ببین و به شدت از هر چی که برچسب میزنه منزجر شدم! :)) چون این دانشی که داشتم بیشتر به درد ساختن آدمی نو می‌خورد تا اینکه بدونی چطور میتونی رشد کنی !! تقریباً سه ساله دارم تلاش می‌کنم دنیام رو فرایندمحور ببینم تا برچسب‌محور و به شدت راضی هستم درسته خیلی دنیا برام پیچیده و پر ابهام‌تره اما خب دنیا همینه دیگه … + خب حالا چی؟ من از اون دوران سه تا ارتباط رو با خودم نگه داشتم که این افراد هم در زمینه شخصیت‌شناسی فعالیت داشتند. ( با دو نفرشون محتوای meme درست می‌کردم 🙂 ) دختری به نام Amber یکی از این ارتباطات بود که چند روز پیش پستی گذاشت که توش خدافظی کرده از صفحه شخصیت‌شناسیش! امبر از این نوشته که MBTI سال‌ها بهش کمک کرده که هویتی که براثر تروما ازش فرار می‌کرد رو بهتر بشناسه. از این نوشته که به مرور هویتش تو اکانت های مختلف پخش شده و حالا وقتشه که همه تک تک این هویت ها رو بشناسند. از روش هایی که از این تروما عبور کرده تو کامنت ها گفته ( میتونید حدس بزنید که با بدنش ارتباط گرفته دیگه؟ ) این چند روز همش به نوشته‌های امبر فکر می‌کنم ، به این فکر می‌کنم که عه یه آدم دیگه اونور دنیا از همین مسیر که من عبور کردم ، عبور کرده و حالا دیگه می‌خواد امبر گذشته رو رها کنه و شخصیتش رو وارد فضای جدید کنه … خواستم این ذوق رو با شما هم درمیون بذارم

براتون متن کپشن رو می‌ذارم اگر علاقه‌مند بودید برید کپشن و کامنت ها رو تو صفحه‌اش چک کنی

فصل ۳ ص ۶۷

همه می‌دانستند که هیجانات شدید موجب فعال سازی سیستم لیمبیک میشود، به ویژه ناحیه ای از آن که آمیگدال نام دارد. برای هشدار به خطر قریب الوقوع و فعال سازی واکنش استرسی بدن به آمیگدال وابسته ایم. مطالعه ی ما به وضوح نشان داد که وقتی افراد مبتلا به تروما با تصاویر اصوات یا افکاری مرتبط با رویدادی خاص روبه رو می شوند آمیگدال با هشداردهی واکنش نشان می‌دهد. فعال سازی این مرکز ترس موجب تحریک پی در پی هورمونهای استرس و تکانه های عصبی می شود و آنها نیز فشارخون ضربان قلب و جذب اکسیژن را افزایش می‌دهند و بدن را آماده ی جنگ یا گریز می‌کنند.

فصل ۳ ص ۶۸

غیر منتظره ترین یافته ی ما نقطه ای سفید در لوب پیشانی مغز بود در محلی به نام ناحیه ی بروکا اینجا تغییر رنگ بدان معنا بود که کاهش چشمگیری در آن بخش از مغز رخ داده است. ناحیه ی بروکا یکی از مراکز گفتار مغز است که اغلب در بیماران مبتلا به سکته ی مغزی به دلیل قطع جریان خون به آن ناحیه دچار آسیب می شود. بدون ناحیه‌ی بروکای سالم نمی‌توانید افکار و احساساتتان را به زبان بیاورید. اسکن‌های ما نشان داد که با شروع فلش بک ناحیه ی بروکا خاموش می شود. به عبارت دیگر مدرکی بصری داشتیم که عوارض تروما الزاماً با عوارض ضایعات فیزیکی نظیر سکته متفاوت نیست و هم پوشانی دارند. همه ی تروماها پیش کلامی هستند.

فصل ۳ ص ۶۹

همین طور میل ناگهانی به جنگ یا گریز را حس می‌کند؛ اما بیان چنین احساساتی تقریباً غیر ممکن است. تروما ذاتاً ما را به سرحد ادراک می‌کشاند و ارتباطمان را با زبان مبتنی بر تجربه ی مشترک یا گذشته ای قابل تصور قطع می‌کند. این بدان معنا نیست که مردم نمی‌توانند درباره مصیبتی که بر سرشان آمده حرف بزنند. بیشتر قربانیان مانند کهنه سربازانی که در فصل اول دیدیم دیر یا زود به روایتی می‌رسند که خیلی‌هایشان آن را داستان پوششی می نامند؛ چنین داستانی علائم و رفتار آنها را برای عموم شرح می‌دهد با این حال این داستان‌ها به ندرت حقیقت درونی تجربه ی آنها را بازگو می‌کنند سازماندهی رویدادهای ترومایی در قالب شرحی منسجم یعنی روایتی با آغاز و میانه و پایان کاری فوق العاده دشوار است.

فصل ۳ ص ۷۱

هنگامی که چیزی مبتلایان به تروما را به یاد گذشته می‌اندازد نیم کره ی راست مغز آنها به گونهای واکنش نشان می‌دهد که گویا حادثه ترومایی همان لحظه در حال وقوع است اما از آنجا که نیمکره چپشان به درستی کار نمی‌کند شاید متوجه نشوند که دارند گذشته را مجدداً تجربه و بازآفرینی می‌کنند؛ صرفاً بر آشفته وحشت زده خشمگین خجالت زده یا بی حرکت هستند. وقتی این طوفان هیجانی خاتمه می یابد احتمالاً به دنبال کسی یا چیزی می‌گردند تا تقصیر را گردن آن بیندازند.

فصل ۳ ص ۷۲

آدرنالین یکی از هورمون‌هایی است که در مواجهه با خطر نقش مهمی در کمک به ما برای مبارزه با فرار دارد هنگامی که شرکت کنندگان مطالعه ی ما به روایت‌های ترومایی خود گوش می‌کردند آدرنالین عامل افزایش چشمگیر ضربان قلب و فشارخون آنان بود. افراد در حالت عادی با افزایشی موقتی در هورمون‌های استرس به تهدید واکنش نشان می‌دهند. به محض از بین رفتن تهدید این هورمون‌ها از بین می‌روند و بدن به حالت طبیعی بر می‌گردد در مقابل هورمون‌های استرس مبتلایان به تروما دیرتر به حالت اولیه بر می‌گردند و در پاسخ به محرکهای متوسط استرس زا به سرعت و به شکلی نامعقول افزایش می‌یابند. مشکلات حافظه و توجه زودرنجی و اختلالات خواب جزء عوارض پنهانی افزایش مستمر هورمونهای استرس هستند. افزایش هورمونها بسته به اینکه در فرد چه سیستمی بیش از همه آسیب پذیرتر است مشکلات سلامتی بلند مدت بسیاری را نیز در پی دارد.

فصل ۳ ص ۷۲ و ۷۳

هنوز قادر به سنجش آن نیستند عده ای به راحتی به انکار رو می آورند بدنشان متوجه تهدید میشود؛ اما ذهن خودآگاهشان طوری وانمود میکند که انگار اتفاقی نیفتاده است با این حال اگرچه ممکن است ذهن نادیده گرفتن پیامهای مغز هیجانی را یاد بگیرد؛ اما علائم هشداردهنده متوقف نمیشوند مغز هیجانی به کار خود ادامه میدهد و هورمونهای استرس همچنان به ماهیچه ها پیام ارسال می‌کنند تا منقبض شوند و دست به کاری بزنند یا بی‌حرکت بمانند و اجازه دتند فرد از حال برود. عوارض فیزیکی اندام‌ها بی وقفه ادامه دارد تا زمانی که به شکل بیماری در ایند و نیازمند توجه باشند. مصرف دارو مواد مخدر و الکل نیز موقتاً از شدت این ادراکات و احساسات تحمل ناپذیر می‌کاهد یا آنها را از بین می برد اما بدن هرگز فراموش نمی کند.

فصل ۳ ص ۷۳ و ۷۴

طی صد یا صد و چند سال اخیر همه ی کتابهای درسی روانشناسی و روان درمانی حرف زدن از احساسات ناراحت کننده را به منزله ی راهی برای رفع این احساسات توصیه کرده اند. با وجود این همان طور که دیدیم، تجربه ی ترومایی خودش سد راه این کار می‌شود فرقی نمی‌کند چقدر درک و بینش به دست آورده ایم مغز منطقی اساساً قادر نیست مغز هیجانی را از واقعیت خود منصرف کند. بیان ماهیت تجربه ترومایی برای افرادی که رویدادهای وصف ناپذیری را پشت سر گذاشته اند بسیار دشوار است و همین مسئله همواره مرا تحت تأثیر قرار داده است. صحبت کردن درباره‌ی بلایی که بر سرشان آمده، روایت قصه ی قربانی شدن و انتقام نزد آنها به مراتب آسانتر از توجه به واقعیت تجربه ی درونی شان درک این تجربه و به زبان آوردن آن است. تصویر برداری های ما نشان داده بود ترس این افراد تا چه حد استمرار دارد و جنبه های متعدد زندگی روزمره ممکن است آن را تحریک کند. آنها تجربه شان را در جریان مستمر زندگی خود ادغام نکرده بودند همچنان به آنجا ماندن ادامه دادند و نفهمیدند چطور در اینجا باشند، کاملاً سرزنده در لحظه ی اکنون.

فصل ۴ ص ۷۹

مبتلایان به تروما گیر می‌کنند و رشدشان متوقف می‌شود؛ زیرا نمی توانند تجربیات جدید را در زندگیشان ادغام کنند.

تروما کل ارگانیسم انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد بدن ذهن و مغز در پی تی اس دی بدن همچنان به دفاع در مقابل تهدیدی مربوط به گذشته ادامه می‌دهد بهبود از پی تی اس‌دی به معنای توانایی اتمام روند ادامه دار تحریک استرس و بازگرداندن کل ارگانیسم به حالت ایمن است.

فصل ۴ ص ۸۰

پس از تروما فرد با دستگاه عصبی متفاوتی جهان را احساس می‌کند. در چنین حالتی فرد بازمانده انرژی خود را بر سرکوب آشوب درونی متمرکز می‌کند و مشغولیت فی البداهه به زندگی روزمره فدای این کار می‌شود چنین تلاشهایی برای حفظ کنترل بر واکنش‌های روانی تحمل ناپذیر ممکن است به طیف گسترده ای از علائم فیزیکی از جمله درد عضلانی (فیبرومیالژیا)، خستگی مزمن و سایر بیماری‌های خودایمنی منجر شود. برای همین ضروی است در فرایند درمان تروما کل ارگانیسم انسان یعنی بدن و ذهن و مغز دخیل باشد.

وقتی سیستم هشداردهنده ی مغز روشن می‌شود به طور خودکار طرح‌های فیزیکی از قبل برنامه ریزی شده ای را برای فرار در قدیمیترین بخشهای مغز فعال می‌کند. عصب ها و مواد شیمیایی تشکیل دهنده‌ی ساختار اصلی مغز ما همانند مغز سایر حیوانات ارتباط مستقیمی با بدنمان دارد. هنگامی که مغز قدیمی غالب می‌شود مغز برتر یا ذهن خودآگاهمان را تاحدی از کار میاندازد و بدن را به دویدن، پنهان شدن، مبارزه یا گاهی میخکوب شدن وا می دارد. زمانی که کاملاً به موقعیتمان آگاهی پیدا کنیم احتمالاً بدنمان در حال حرکت باشد در صورت موفقیت واکنش جنگ، گریز، بهت و فرار از خطر تعادل درونی مان دوباره باز می گردد و به تدریج حواسمان را مجدداً به دست میآوریم.

فصل ۴ ص ۸۲

اقدام مؤثر در مقایسه با بی حرکتی: اقدام مؤثر نتیجه ی جنگ گریز به تهدید خاتمه می‌دهد. بی حرکتی بدن را در حالت شوک اجتناب ناپذیر و درماندگی آموخته شده نگه می‌دارد افراد در مواجهه با خطر برای تقویت مقاومت و فرار به طور خودکار هورمون‌های استرس ترشح می‌کنند مغز و بدن برای دویدن به سوی خانه برنامه ریزی شده‌اند جایی که امنیت دوباره برقرار می‌شود و ترشح هورمون‌های استرس متوقف می‌گردد.

اگر به هر دلیلی جلوی واکنش طبیعی گرفته شود. مثلاً وقتی افراد به واسطه ی نگه داشته شدن به دام افتادن یا هر شکل دیگری نتوانند دست به اقدامی مؤثر بزنند صرف نظر از اینکه در منطقه جنگی هستند یا درگیر تصادف رانندگی خشونت خانگی یا تجاوز مغز ترشح مواد شیمیایی استرسی را متوقف نمی‌کند و مدارهای الكتريكي مغز نیز بی هدف به ارسال سیگنال ادامه می‌دهند. مدتها بعد از گذشت آن رویداد واقعی امکان دارد مغز همچنان سیگنال‌هایی را به بدن بفرستد تا بدن از تهدیدی که دیگر وجود ندارد فرار کند.

فصل ۴ ص ۸۳

مهم ترین وظیفه ی مغز حصول اطمینان از بقای ماست. برای این کار، مغز باید ۱ سیگنال‌هایی درونی ایجاد کند تا نیازهای بدن مثل غذا، استراحت، مراقبت، رابطه جنسی و سرپناه را شناسایی کند. ۲ نقشه ای از جهان خلق کند تا مسیر تحقق آن نیازها را به ما نشان دهد. ۳ انرژی و اقدامات ضروری را برای رسیدن به آنجا در ما ایجاد کند؛ ۴ به ما درباره خطرها و فرصت‌های موجود در مسیر هشدار دهد؛ و ۵ اقداماتمان را براساس ضروریات هر لحظه تنظیم کند. علاوه بر این از آنجا که ما انسانها پستانداریم یعنی موجوداتی هستیم که بقا و رشدمان تنها به شکل گروهی امکان پذیر است. تمامی الزامات پنجگانه ی فوق به همکاری و هماهنگی یکدیگر نیاز دارند وقتی سیگنال‌های درونی مان کار نکنند وقتی نقشه هایمان به جایی که نیاز داریم هدایتمان نکنند وقتی آن قدر فلج شده ایم که توان حرکت کردن نداریم وقتی کارهایمان با نیازهایمان همخوانی ندارد یا وقتی روابطمان از هم می‌پاشد، مشکلات روانی سر باز می‌کنند.

المیرا: آنها از خودِترس نیز می ترسند .. فصل ۶

فصل ۴ ص ۸۴

مغز منطقی و شناختی ما در واقع جدیدترین بخش مغز است و تنها حدود ۳۰ درصد از فضای درونی جمجمه را به خود اختصاص می‌دهد. مغز منطقی عمدتاً با جهان خارج از ما سروکار دارد درک نحوه کار چیزها و آدم‌ها و پی بردن به چگونگی تحقق اهداف مدیریت زمان و توالی بخشی به کارها در قسمت تحتانی مغز منطقی دو مغز به لحاظ تکاملی قدیمیتر و تاحدی مجزا قرار دارد که مسئولیت دیگر کارها را بر عهده دارند ثبت و مدیریت لحظه به لحظه ی فیزیولوژی بدن و شناسایی ،آسایش ،امنیت، تهدید، گرسنگی ،خستگی، میل، اشتیاق، هیجان، لذت و درد. مغز خزنده در ساقه ی مغز واقع شده است، یعنی دقیقاً بالای همان جایی که طناب نخاعی وارد جمجمه می.شود مغز خزنده مسئول تمامی کارهایی است که نوزادان میتوانند انجام دهند خوردن خوابیدن بیدار شدن گریه کردن نفس کشیدن؛ احساس سردی و گرمی ،گرسنگی خیسی و درد؛ و دفع سموم بدن با ادرار و مدفوع.

فصل ۴ ص ۸۵

لیمبیک مرکز هیجانات کنترل کننده ی خطر، قاضی چیزهای لذت بخش یا ترسناک و تعیین کننده ی چیزهای مهم یا بی اهمیت برای تحقق هدف بقاست. این بخش همچنین حکم مقر فرماندهی مرکزی را دارد که مشکلات زندگی در شبکه های پیچیده ی اجتماعی ما را مدیریت می‌کند.

آرزو: فصل چهار کتاب در کنار این فیلم و سریال و مانهوا می‌تونه خیلی درک چند بُعدی جالبی بده.

فصل ۴ ص ۸۸

لوب‌های پیشانی محل همدلی یا توانایی ما در همذات پنداری با دیگران نیز هستند و این مسئله برای درک تروما حیاتی است. دیده نشدن انعکاس نیافتن و به حساب نیامدن بلا استثنا در تروما دخیل اند درمان تروما مستلزم آن است که مجدداً توانایی انعکاس دادن و انعکاس یافتن محتاطانه و مقاومت در برابر هجوم هیجانات منفی دیگران را در بیماران فعال کنیم.

فصل ۴ ص ۸۹

مغز سه گانه (سه بخشی) رشد مغز از پایین شروع می‌شود و به بالا می‌رود. مغز خزنده در رحم تشکیل می‌شود و کارکردهای حیاتی ابتدایی انسان را سازماندهی می‌کند. این مغز در کل دوران زندگی ما واکنش پذیری زیادی به تهدید دارد. سیستم لیمبیک عمدتاً در شش سال نخست زندگی سازمان دهی تشکیل می‌شود اما به شکلی کاربرد محور به رشدش ادامه می‌دهد. در طول زندگی تروما تأثیر چشمگیری بر عملکرد این سیستم می‌گذارد قشر پیش پیشانی آخر از همه تشکیل می‌شود و همچون سیستم لیمبیک از خطر تروما تأثیر می‌پذیرد؛ ناتوانی در جداسازی اطلاعات مرتبط یکی از این تأثیرات است. در طول زندگی مستعد آن است که در مواجهه با تهدید از دسترس خارج شود.

فصل ۴ ص ۹۱

ذهن هیجانی زودتر از همه اطلاعات ورودی را تفسیر می‌کند. اطلاعات حسی درباره ی محیط و وضعیت بدن که به واسطه ی چشم گوش تماس حس جنبشی و غیره به دست آمده اند در تالاموس به یکدیگر می پیوندند؛ در آنجا پردازش و به آمیگدال فرستاده می‌شوند تا درباره ی اهمیت هیجانی آن تصمیم گیری کند. این کار به سرعت برق انجام می‌شود. اگر تهدیدی تشخیص داده شود آمیگدال پیام هایی به هیپوتالاموس می‌فرستد تا برای دفاع در مقابل آن تهدید هورمونهای استرس را ترشح کند. ژوزف لودو عصب شناس این فرایند را جادهی غیر اخلاقی می‌نامد مسیر عصبی دوم جاده ی ،اخلاقی از راه هیپوکامپ و قشر سینگولیت قدامی به قشر پیش پیشانی یا همان مغز منطقی می رود تا تفسیر خودآگاهانه و به مراتب جزئی تری را ارائه دهد این مسیر چندین میکروثانیه بیشتر طول می‌کشد. اگر آمیگدال تهدید را بیش از حد شدید بداند و / یا سیستم فیلترینگ نواحی بالایی مغز هم بیش از حد ضعیف باشد چیزی که اغلب در پیتی اسدی شاهد آن هستیم افراد کنترلشان را روی واکنش های اضطراری خودکاری مثل بهتهای طولانی یا طغیان‌های پرخاشگرانه از دست می‌دهند.

فصل ۴ ص ۹۲

تروما خطر تفسیر نادرست خطرناک یا ایمن بودن موقعیتی خاص را افزایش می‌دهد. تنها در صورتی می‌توانید روابط دوستانه ای با بقیه داشته باشید که بی خطر یا خطرناک بودن مقاصدشان را به درستی ارزیابی کنید حتی کوچکترین تعبیر اشتباه ممکن است سوء تفاهم‌های آزاردهنده ای در روابطمان در خانه و محل کار به دنبال داشته باشد عملکرد اثر بخش در محیط کاری پیچیده با در خانواده ای پر از بچه های سرکش مستلزم آن است که بتوانید سریعاً حس افراد را ارزیابی کنید و دائماً خودتان را با رفتار آنها وفق دهید. نقص در سیستم های هشداردهنده موجب می‌شود تا در واکنش به حالات چهره یا اظهار نظرهای غیر مغرضانه دچار خشم یا خاموشی شوید.

فصل ۴ ص ۹۲

آمیگدال چنین قضاوت‌هایی نمی‌کند؛ فقط آماده‌تان میکند که بجنگید یا فرار کنید حتی قبل از آنکه لوب‌های پیشانی فرصت آن را بیابند تا با ارزیابیشان در ماجرا مداخله کنند.

فصل ۴ ص ۹۴

در پی تی اس دی تعادل حیاتی بین آمیگدال دستگاه اعلام حریق و قشر پیش پیشانی میانی برج دیده بانی از اساس به هم می‌خورد؛ همین امر کنترل هیجانات و تکانه ها را به مراتب دشوارتر می‌کند.

فصل ۴ ص ۹۴

آگاهی از تفاوت بین تنظیم بالا به پایین و پایین به بالا برای درک و درمان استرس ترومایی ضرورت دارد. تنظیم بالا به پایین توانایی برج دیده بانی را در کنترل ادراکات بدن تقویت می‌کند. مراقبه ی ذهن آگاهی و یوگا به این کار کمک می‌کنند تنظیم پایین به بالا دستگاه عصبی خودمختار را که طبق آنچه دیدیم از ساقه ی مغز نشئت می‌گیرد مجدداً واسنجی می‌کند. به کمک تنفس، جابه جایی و تماس می توانیم دستگاه عصبی خودمختار را ارزیابی کنیم. تنفس یکی از معدود کارکردهای بدن است که هم تحت کنترل خود آگاهانه است و هم تحت کنترل خودکار.

فصل ۴ ص ۹۵

هرگاه سیستم لیمبیک چیزی را مسئله ی مرگ و زندگی تشخیص دهد مسیرهای مابین لوب‌های پیشانی و سیستم لیمبیک به شدت باریک می‌شوند. وقتی زنگ هشدار مغز هیجانی مرتباً سیگنال میفرستد که در خطرید هیچ مقداری از بینش آن را خاموش نخواهد کرد.

فصل ۴ ص ۹۸

فلش بک و تجسم مجدد از جهاتی بدتر از خود تروما هستند. رویداد ترومایی یک آغاز و یک پایان دارد؛ بالاخره یک جا تمام می‌شود. اما در مبتلایان به پی تی اس دی فلش بک ممکن است در هر زمانی چه در خواب و چه در بیداری رخ دهد. به هیچ طریقی نمی‌توان آغاز و مدت آن را پیش بینی کرد. افرادی که از فلش بک رنج می‌برند غالباً زندگیشان را حول تلاش برای مراقبت خود از آنها سازماندهی می‌کنند. ممکن است با اشتیاق به باشگاه بدنسازی بروند تا وزنه بزنند اما پی ببرند که هرگز به اندازه کافی قوی نیستند با دارو خودشان را به بی حسی بزنند یا در موقعیت‌های فوق العاده خطرناک مثل مسابقه‌ی موتورسواری پرش از ارتفاع یا رانندگی آمبولانس حس کاذب کنترل را در خود بپرورانند. جنگ دائمی با خطرهای ناپیدا طاقت فرساست و آنها را خسته افسرده و بی رمق می‌کند.

فصل ۴ ص ۹۹

در صورتی که مؤلفه‌های تروما بارها و بارها تکرار ،شوند هورمون‌های استرسی که هم زمان ترشح می‌شوند. چنین خاطراتی را عمیق‌تر از قبل در ذهن حک می‌کنند. جذابیت رویدادهای معمولی و روزمره کمتر و کمتر می‌شود. ناتوانی در فهم عمیق رویدادهای پیرامونی حس سرزندگی کامل را برایشان غیر ممکن می‌کند. حس لذت ها و سختی‌های زندگی عادی دشوارتر می‌شود. تمرکز بر کارهای پیش رو از آن هم دشوارتر. نداشتن سرزندگی تمام عیار در لحظه بیش از پیش آنها را اسیر گذشته می‌کند.

فصل ۴ ص ۹۹ و ۱۰۰

فراخوانی تدریجی هیجاناتی که به دلیل تروما احساس می‌شوند. توانایی مشاهده بلا واسطه ی خود باوجود این نکته اساسی این است که سیستم درک تهدید مغز دستخوش تغییر شده و واکنش‌های فیزیکی افراد متأثر از نقشهای به جامانده از گذشته است. ترومایی که 《آنجا》 آغاز شد حالا در میدان نبرد بدن رخ داده است؛ معمولا پیوند آگاهانه ای هم بین رویدادهای گذشته و آنچه اکنون درون افراد در حال وقوع است وجود ندارد. مشکل در پذیرش رویدادهای وحشتناکی نیست که در گذشته اتفاق افتاده بلکه یادگیری نحوه تسلط بر ادراکات و هیجانات درونی فرد است که اهمیت دارد. حس کردن نام بردن و شناسایی وقایع درونی نخستین گام در درمان است.

فصل ۴ ص ۱۰۲

می‌توانید اسمش را بگذارید زمان سنج‌ مغز. آگاهی از اینکه اتفاقات جاری پایان پذیرند و دیر یا زود خاتمه می یابند خیلی از تجربیات را برایمان تحمل پذیر می‌کند. عکس این قضیه نیز درست است اگر موقعیت‌هایی پایان ناپذیر به نظر برسند تحمل ناپذیر می‌شوند. بیشترمان از تجربیات غم انگیز شخصی مان آموخته ایم که سوگ شدید معمولاً با این حس همراه است که این حالت مصیبت بار همیشه ادامه خواهد داشت و هرگز نخواهیم توانست با فقدانمان کنار بیاییم. تروما حد نهایی تجربه ی این حس است که همیشه ادامه خواهد داشت.

فصل ۴ ص ۱۰۳ و ۱۰۴

در حالت عادی تالاموس شبیه یک صافی یا دروازه بان هم عمل می‌کند همین امر آن را یکی از مؤلفه‌های محوری توجه تمرکز و یادگیری‌های جدید می‌کند که همگی تحت الشعاع تروما قرار می‌گیرند. دروازه های سیل بند مبتلایان به پی تی اس دی کاملاً باز است به دلیل نداشتن صافی همواره درگیر اضافه بار حسی هستند برای رهایی از این وضعیت سعی می‌کنند مغزشان را خاموش کنند و به دید تونلی و تمرکز افراطی روی می آورند. اگر نتوانند به طور طبیعی خاموش شوند شاید به دارو یا الکل متوسل شوند تا جهان را به دست فراموشی بسپارند. تراژدی آنجاست که تعطیلی مغز به قیمت کنار گذاشتن عوامل لذت و شادی نیز تمام می‌شود.

فصل ۴ ص ۱۰۷ و ۱۰۸

مشکل درمان تروما هم کنار آمدن با گذشته و هم مهمتر از آن ارتقای کیفیت تجربه ی روزمره است. یکی از دلایل سلطه ی خاطرات ترومایی در پی تی اس دی این است که حس سرزندگی واقعی در لحظه ی اکنون بسیار دشوار است. اگر نتوانید کاملاً اینجا باشید به جاهایی خواهید رفت که حس زنده بودن داشتید حتی اگر چنین مکان‌هایی مملو از وحشت و مصیبت باشند. بسیاری از رویکردهای درمانی استرس ترومایی تمرکزشان را به حساسیت زدایی بیماران از گذشته شان معطوف می‌کنند. این رویکردها انتظار دارند که مواجهه ی مجدد با تروما موجب کاهش طغیان‌های هیجانی و فلش بک‌های بیماران شود. به نظر من این رویکرد بر برداشت نادرستی از ماوقع استرس ترومایی مبتنی است. ما باید در وهله ی اول به بیمارانمان کمک کنیم تا به طور کامل و با اطمینان خاطر در زمان حال زندگی کنند. بدین منظور لازم است آن دسته از ساختارهای مغزی را بازگردانیم که در هنگام تروما ترکشان می‌کنند حساسیت زدایی ممکن است واکنش پذیری تان را کمتر کند؛ اما اگر در امور عادی روزمره مثل قدم زدن آشپزی یا بازی کردن با بچه ها احساس رضایت نکنید لذتی از زندگی نخواهید برد.

فصل ۵ ص ۱۱۲

اگر ارگانیسمی در حالت بقا گرفتار شود، انرژی اش صرف مبارزه با دشمن های پنهان می‌شود و جایی برای پرورش مراقبت و عشق باقی نمی‌گذارد برای ما انسان‌ها این بدان معناست که تا وقتی ذهن در حال دفاع از خود در مقابل تهاجمات نامرئی است نزدیک ترین پیوندهایمان و تواناییمان برای تصور، طراحی، بازی یادگیری و توجه به نیازهای دیگران در معرض خطر قرار دارد.

فصل ۵ ص ۱۱۳

سمپاتیک که نقش پدال گاز بدن را دارد و پاراسمپاتیک که مثل پدال ترمز بدن عمل می.کند. این دو با همکاری یکدیگر نقش مهمی در مدیریت جریان انرژی بدن ایفا می‌کنند. یکی برای مصرف انرژی آماده می شود و دیگری برای نگهداری آن. دستگاه عصبی سمپاتیک مسئول برانگیختگی است که واکنش جنگ یا گریز فرار یا رفتار اجتنابی از آن جمله است.

فصل ۵ ص۱۱۴

اگر در کلاس‌های یوگا و مراقبه شرکت کنید مربی تان احتمالاً ازتان می‌خواهد توجه ویژه ای به بازدم کنید؛ چون بازدمهای عمیق و طولانی به آرامشتان کمک می‌کنند. هنگام نفس کشیدن دائماً سرعت ضربان قلب را کم و زیاد می‌کنیم و برای همین فاصله ی بین دو ضربان هیچ وقت دقیقاً به یک شکل نیست.

فصل ۵ ص ۱۱۵

نظریه پلی‌واگال دلیل حس آرامشی را برایمان شرح داد که وقتی می فهمیم آدمهای مهم زندگیمان ما را می‌بینند و به حرفهایمان گوش می‌دهند به دست می آوریم و همین طور علت بروز واکنش‌های خشونت آمیز یا فروپاشی روانی را در پی نادیده انگاشته شدن و جدی گرفته نشدن روشن کرد. کمک کرد بفهمیم چرا هماهنگی متمرکز با فردی دیگر میتواند ما را از آشفتگی و ترس برهاند. فرهنگمان به ما می‌آموزد تا بر بی‌همتایی شخصی متمرکز شویم؛ اما در سطحی عمیق تر ارگانیسم‌های چندان مجزایی نیستیم. مغزهایمان به گونه ای ساخته شده اند تا کمکمان کنند به منزله ی اعضای یک قبیله فعالیت کنیم.

فصل ۵ ص ۱۱۶

دریافت احساس امنیت از دیگران احتمالاً مهمترین جنبه ی سلامت روان است؛ پیوندهای ایمن شالوده ی زندگی معنادار و رضایت بخش‌اند. مطالعات متعدد امداد سوانح در سرتاسر جهان نشان داده که حمایت اجتماعی قدرتمندترین حفاظ در مقابل هجوم استرس و تروماست. حمایت اجتماعی فقط بودن در حضور دیگران نیست. مسئله ی اساسی تقابل است: شنیده شدن و دیده شدن توسط دیگران به معنای واقعی کلمه حس اینکه در ذهن و قلب شخص دیگری جای داریم. آرامش، بهبود و رشد فیزیولوژی انسان مستلزم برخورداری از حس درونی امنیت است هیچ پزشکی نمی‌تواند برای عشق و دوستی نسخه بنویسد.

فصل ۵ ص ۱۱۶

تروما ممکن است کل دنیا را برای شخص به دورهمی بیگانگان تبدیل کند.

فصل ۵ ص ۱۱۷

بسیاری از مبتلایان به تروما همواره خود را با افراد پیرامونی شان ناهماهنگ می‌بینند. عده ای در گروه‌هایی احساس راحتی می‌کنند که می‌توانند در آنجا تجربیات جنگی، تجاوز یا شکنجه شدن‌هایشان را برای کسانی که پیش زمینه یا تجربیات مشابهی دارند بازگو کنند. تمرکز بر تاریخچه ی مشترک تروما و انزوای سوزناکشان را تسکین می‌دهد؛ اما این کار معمولاً به قیمت انکار تفاوتهای فردی شان تمام می‌شود. افراد فقط در صورتی می‌توانند به عضویت گروه در آیند که از دستورالعمل مشترکی تبعیت کنند. انزوای خود در گروهی قربانی که به شدت محدود شده این دیدگاه را در فرد به وجود میآورد که مردم در بهترین حالت بی اعتنا و در بدترین حالت خطرناک اند و همین مسئله نهایتاً موجب بیگانگی بیشتر می‌شود. گروه های تبهکاری احزاب سیاسی تندرو و فرقه های مذهبی شاید مایه ی تسلی باشند؛ اما به ندرت انعطاف پذیری ذهنی لازم را برای پذیرش کامل آنچه زندگی در آستین دارد تقویت کنند و برای همین چنین گروه‌هایی نمی‌توانند اعضایشان را از تروما رهایی ببخشند. افراد سالم قادرند تفاوتهای فردی را بپذیرند و به انسانیت دیگران اقرار می کنند.

فصل ۵ ص ۱۱۷

پس از تروما، شخص جهان را با دستگاه عصبی متفاوتی تجربه می‌کند؛ دستگاهی که درک آن از خطر و امنیت تغییر کرده است.

فهیمه: قضیه اینه که میگه، وقتی به کمک تراپیست های بدن محور ، مراجع ها به اندازه کافی تحمل حس کردن و اگاه بودن به ری اکشن های فیزیکی که مربوط به تروما هست رو پیدا میکنن، ممکنه اون لحظه کشف کنن که میل فیزیکی شدیدی دارن برای کتک زدن، دویدن یا هل دادن، کارهایی که تو لحظه وقوع تروما می‌خواستن انجام بدن و نتونستن به دلیل حفظ بقا . حالا این میل شدید انجام یه کار فیزیکی ، ممکنه خودشو در شمایل چیزای کوچیک و ناواضح فیزیکی بدن نشون بده، مثل چرخیدن، عقب رفتن یا به خود پیچیدن . اگر حالا بیایم این ری اکشن های کوچیک ناواضح رو بزرگ نمایی کنیم برا خودمون و روش زوم کنیم و شروع کنیم به آزمون و خطا باهاشون ( یه تغییراتی بدیم اصلاحش کنیم ) ، یه پروسه فیزیکی نصفه مونده تو بدن رو کمک میکنیم تموم شه و این نهایتا به رفع شدن تروما میرسه

فصل ۵ ص ۱۱۷ و ۱۱۸

هنگام کمک به افرادی با درک عصبی معیوب به چالش های بزرگی بر می خوریم. یکی از آنها یافتن شیوه هایی برای تنظیم مجدد فیزیولوژی آنهاست تا دیگر سازوکارهای بقایشان علیه خودشان اقدام نکنند این یعنی باید کمکشان کنیم واکنش مناسبی به خطر داشته باشند؛ اما مهمتر از آن توانایی احساس امنیت آسایش و تقابل واقعی را دوباره به دست آورند.

فصل ۵ ص ۱۱۸

(توضیح نظریه پورچیز) دستگاه عصبی خود مختار سه حالت فیزیولوژیکی اساسی را تنظیم می‌کند. سطح امنیت محیط تعیین می‌کند در یک زمان خاص کدامشان فعال شود. هرگاه احساس می‌کنیم چیزی تهدیدمان می‌کند به غریزه به سطح اول رجوع می‌کنیم تعامل اجتماعی از آدم های اطرافمان درخواست کمک پشتیبانی و همدردی می‌کنیم اما اگر کسی به کمکمان نیاید یا در خطری فوری باشیم، ارگانیسم بدن برای بقا به شیوه ی ابتدایی تری روی می آورد جنگ یا گریز با مهاجم مبارزه می‌کنیم یا به سمت محلی امن فرار می‌کنیم با این حال اگر این کار هم جواب ندهد یعنی نتوانیم فرار کنیم جلویمان را بگیرند یا به دام بیفتیم ارگانیسم سعی می‌کند با خاموش شدن و صرف حداقل انرژی خودش را حفظ کند. در چنین صورتی در حالت بهت یا فروپاشی هستیم.

فصل ۵ ص ۱۱۹

عصب واگ که داروین آن را عصب پنومو گاستریک می‌نامید) مسئول دل شکستگی و احساسات دردآور است. هنگام ناراحتی، گلو خشک و صدا خشن می شود، قلب تندتند میزند و تنفس سریع و عمیق می‌شود.

آرزو: پیش ندا تسلیمیان که رفته بودیم، گفت وقتی قفسه سینه درد می‌کنه شبیه اینه که دلت شکسته. (از لحاظ بیماری‌های روان‌تنی) اینکه اینجا هم بهش اشاره شد برام خیلی جالب بود.

فصل ۵ ص ۱۲۰

سه نوع واکنش به تهدید ۱. سیستم تعامل اجتماعی میمون نگران پیام خطر را مخابره کرده و درخواست کمک می‌کند عصب واگ جلویی ۲. جنگ یا گریز نشان دادن دندان تصویر خشم و وحشت. دستگاه عصبی سمپاتیک. ۳. فروپاشی: بدن پیام شکست را مخابره می‌کند و تسلیم می شود. عصب واگ پشتی.

فصل ۵ ص ۱۲۰ و ۱۲۱

نهایتاً اگر راه فراری نباشد و کاری برای دفع امر اجتناب ناپذیر از دستمان برنیاید، سیستم نهایی اضطراری را فعال می‌کنیم: مجموعه و اگ پشتی (دی وی سی) این سیستم از زیر دیافراگم به معده کلیه ها و روده ها می‌رسد و سوخت و ساز بدن را به شدت کاهش می‌دهد ضربان قلب افت می‌کند احساس می‌کنیم قلبمان «می افتد»)، نمی توانیم نفس بکشیم و شکممان از کار می افتد یا خالی می‌شود(عملا زهره‌ترکمان می‌کند) اینجا نقطه‌ای است که دست از مقاومت بر می‌داریم، فرو می‌پاشیم و بهت‌زده می‌شویم.

وقتی مبارزه یا فرار تأثیری در تهدید ندارد آخرین راه حلمان را فعال می‌کنیم مغز خزنده، سیستم اضطراری نهایی. در مواقعی که به لحاظ فیزیکی بی‌حرکت شده ایم.

فصل ۵ ص ۱۲۳

بی حرکتی مهمترین عارضه ی بسیاری از تروماهاست. در چنین موقعیت‌هایی عصب واگ پشتی احتمالا کنترل را به دست می‌گیرد ضربان قلبتان پایین می‌آید تنفستان کم عمق تر می‌شود و مثل زامبی ها ارتباطتان با خودتان و محیط پیرامونیتان قطع می‌شود دچار گسستگی می‌شوید غش می‌کنید و فرو می پاشید.

فصل ۵ ص ۱۲۴

بسیاری از افراد تا زمانی که می‌توانند تماس اجتماعی شان را به گفت و گوهای سطحی محدود کنند احساس امنیت می‌کنند؛ اما تماس فیزیکی واقعی ممکن است واکنش‌های شدیدی را در آنها به وجود آورد. با این حال همان گونه که پورجیز اشاره می‌کند دستیابی به هر نوع صمیمیت عمیق در آغوش گرفتن هم خوابگی و ارتباط جنسی مستلزم آن است که فرد به خود اجازه دهد بدون ترس حالت بی حرکتی را تجربه کند. مبتلایان به تروما با دو چالش به خصوص روبه رو هستند تشخیص اینکه چه زمانی به واقع در امنیت‌اند و توانایی فعال سازی سیستم های دفاعی در مواقع خطر. این امر نیازمند برخورداری از تجربیاتی است که می‌تواند حس امنیت فیزیکی را برای شخص احیا کند.

فصل ۶ ص ۱۳۹

رایج ترین واکنش به رنج درخواست کمک و دلگرمی از کسانی است که دوستشان داریم و به آنان اعتماد می‌کنیم. فعالیت‌های فیزیکی مثل دوچرخه سواری و بدن سازی هم آراممان می‌کنند. ما رفته رفته این شیوه‌های تنظیم احساسات را از همان لحظه‌ی اولی می‌آموزیم که هنگام گرسنگی کسی به ما غذا می‌دهد. هنگام سرما گرممان نگه می‌دارد و هنگام آسیب دیدگی یا ترس یاری مان می‌کند اما اگر تا به حال کسی با چشمانی محبت آمیز نگاهتان نکرده یا با دیدنتان لبخند بر لبش نشسته. اگر کسی به کمکتان نشتافته بلکه در عوض گفته 《تمومش کن وگرنه بهونه ای برای گریه کردن میدم دستت》 پس باید به فکر یافتن راه‌های دیگری برای مراقبت از خود باشید. احتمال دارد هر چیزی را که اندکی تسکین دهنده باشند امتحان کنید: مواد مخدر، الکل، پرخوری یا خودزنی.

فصل ۶ ص ۱۳۰

هر یک از این تجربیات ادراکی مجزا به بخش متفاوت مغز فرستاده می شود؛ سپس مغز باید این ادراکات جداگانه را در قالب یک مفهوم ادغام کند. مک فارلین به این نتیجه رسید که افراد مبتلا به پی تی اس دی اغلب در سرهم کردن تصویر نهای دچار مشکل می‌شوند.

فصل ۶ ص ۱۳۳

این بیماران در واکنش به خود تروما و برای تحمل وحشتی که تا مدتها ادامه داشته یاد گرفته بودند برخی از نواحی مغزی را غیر فعال کنند؛ این نواحی کارشان انتقال احساسات و هیجانات درونی ای بود که با ترس همراه‌اند و ایجاد کننده‌ی آن هستند. با وجود این در زندگی روزمره همین نواحی مسئول ثبت طیف کاملی از هیجانات و ادراکات هستند که مبنای خودآگاهی ما و درک ما از آنچه هستیم به شمار می‌روند. چیزی که در اینجا شاهدش بودیم نوعی تطبیق دهی غم انگیز بود: آنها برای توقف ادراکات دلهره آورشان توانایی خودشان را هم برای حس سرزندگی کامل تضعیف کردند.

فصل ۶ ص ۱۳۴

از دست رفتن حس هدفمندی و جهت گیری بسیاری از بیماران ترومایی را می‌توان به توقف فعالیت قشر پیش پیشانی میانی نسبت داد. قبلاً وقتی بیمارانم درباره ی عادی ترین چیزها از من توصیه می‌خواستند و آنگاه به ندرت به توصیه هایم عمل می‌کردند شگفت زده می‌شدم اما در آن مقطع فهمیدم که رابطه ی آنها با واقعیت درونی شان مختل شده بود. چگونه می‌توانستند تصمیم گیری کنند یا برنامه ای را عملی سازند وقتی نمی‌توانستند خواسته هایشان را مشخص کنند یا به بیان دقیق تر قادر نبودند ببینند ادراکات بدنشان که مبنای همه‌ی هیجانات به حساب می‌آید سعی دارد چه چیزی به آنها بگوید. نبود خود آگاهی در قربانیان ترومای کودکی قربانیان ترومای کودکی مزمن گاهی آن قدر عمیق آنها نمی‌توانند خودشان را در آینه بشناسند. ارشمیدوس: جایی برای ایستادن به من بدهید و من جهان را از جایش بلند خواهم کرد.

فلدنکرایس(بدن‌درمانگر): تا زمانی که ندانید مشغول چه‌کاری هستید، نخواهید توانست کاری را که می‌خواهید انجام دهید.

فصل ۶ ص ۱۳۵

داماسیو این کتاب را با اشاره به شکاف بین حس ما از خود و زندگی حسی بدن هایمان شروع می‌کند: «گاهی از ذهنمان نه برای کشف حقایق بلکه برای پنهان کردنشان استفاده می‌کنیم… یکی از چیزهایی که پرده‌ی ذهن بهتر از بقیه در پنهان کردنش تبحر دارد بدن است. بدن خودمان که منظورم از آن درونیات بدن است فضای داخلی آن همچون حجابی که روی پوست کشیده می‌شود تا عفتش را حفظ کند، پرده ی ذهن نیز بخشی از حالات درونی بدن را می‌پوشاند؛ همان حالاتی که در حیرانی گذر هر روزه ی عمر حکم جریان زندگی را دارند.» سپس شرح میدهد که این پرده ممکن است به نفعمان عمل کند و این امکان را به ما بدهد تا به مشکلات عدیده جهان خارج توجه کنیم. اما هزینه ای هم به دنبال دارد این پرده معمولاً ما را از درک منشأ و ماهیت احتمالی آنچه آن را خود می نامیم باز می‌دارد.»

فصل ۶ ص ۱۳۸

عاملیت اصطلاح تخصصی مورد اشاره برای حسی است که نشان می‌دهد زندگی تان را تحت کنترل دارید آگاهی از اینکه کجا ایستاده اید آگاهی از اینکه در رویدادها حرفی برای گفتن دارید آگاهی از اینکه واجد توانایی‌هایی برای شکل بخشیدن به موقعیتتان هستید.

فصل ۶ ص ۱۳۹ و ۱۴۰

تروما قطب نمای داخلی‌شان را از کار انداخته و تخیل لازم برای خلق چیزهای بهتر را از آن‌ها گرفته است. هدف درمان‌ها بر محور خودبودگی و عاملیت: ۱. استخراج آن دسته از اطلاعات ادراکی که به وسیله‌ی تروما مسدود یا منجمد شده‌اند؛ ۲. کمک به بیماران برای دوستی با انرژی‌های آزاد شده از آن تجربه ی درونی نه سرکوب آن؛ ۳.تکمیل اقدامات فیزیکی خودمراقبتی که به دلیل گرفتار شدن محدودیت یا بی حرکتی ناشی از ترس نافرجام مانده بودند.

فصل ۶ ص ۱۴۰

هر چه سعی افراد برای کنار زدن و نادیده انگاشتن علائم هشداردهنده افزایش می‌یابد این احتمال نیز بیشتر می‌شود که علائم یاد شده تسلط یابند و افراد را غرق تحیر، سردرگمی و شرمندگی کنند. افرادی که نمی‌توانند به راحتی متوجه اتفاقات درونی شان شوند مستعد آن می‌شوند که به هر نوع تغییر ادراکی به صورت خاموش شدن یا با هراسیدن واکنش نشان دهند؛ آنها از خود ترس نیز خواهند ترسید. اکنون می‌دانیم بقای علائم هراس عمدتاً به این دلیل است که فرد از ادراکات بدنی مرتبط با حملات هراس می‌ترسد. ممکن است محرک این حملات چیزی باشد که فرد از غیر منطقی بودنش آگاه است؛ اما ترس از ادراکات آن را به اضطرار سرتاسری بدن تبدیل می‌کند. عبارت‌های به شدت ترسیده و از ترس خشک زده (فروپاشی و بی حسی) دقیقاً حس وحشت و تروما را منتقل می‌کنند.

فصل ۶ ص ۱۴۱

نادیده انگاری یا تحریف پیامهای بدن باعث می‌شود تا فرد نتواند چیزی را که واقعا برایش خطرناک یا مضر و به همان اندازه بد است از آنچه امن یا نیرو بخش است تشخیص دهد. خود تنظیمی به داشتن رابطه ی دوستانه با بدن بستگی دارد. بدون آن مجبورید به تنظیم‌کننده‌های خارجی روی بیاورید: مصرف دارو، مواد مخدری مثل الکل، اطمینان خاطر دائمی یا اتکای بی اختیار به امیال دیگران.

فصل ۶ ص ۱۴۲

روان پزشکان این پدیده را آلکسی تایمیا می‌نامند؛ اصطلاحی یونانی که به فقدان کلمه برای بیان احساسات اشاره دارد. بسیاری از بزرگسالان و کودکان مبتلا به تروما صرفاً نمی‌توانند احساسات خود را توصیف کنند؛ چون نمی‌توانند به معنای ادراکات فیزیکی شان پی ببرند. ممکن است خشمگین به نظر برسند؛ اما عصبانیتشان را انکار می‌کنند؛ شاید وحشت زده به نظر برسند؛ اما می‌گویند حالشان خوب است. ناتوانی در تشخیص آنچه درون بدنشان در حال وقوع است موجب می‌شود تا از نیازهایشان بی اطلاع باشند؛ به علاوه در زمینه ی مراقبت از خود نیز دچار مشکل هستند. فرقی نمی‌کند خوردن غذای کافی در زمان مناسب باشد یا دریافت مقدار خوابی که به آن نیاز دارند.

فصل ۶ ص ۱۴۴

از آنجا که افراد مبتلا به تروما به سختی اتفاقات درونی بدنشان را حس می‌کنند، واکنششان به سرخوردگیها چندان متفاوت نیست. در مواجهه با استرس با حواس پرتی یا با خشم بیش از حد واکنش نشان می‌دهند. فرقی نمی‌کند، واکنششان چه باشد به هر حال اغلب قادر نیستند از منشأ ناراحتی خود اسم ببرند. عدم توفيق آنها در برقراری تماس با بدنشان به فقدان خود مراقبتی و افزایش میزان قربانی شدگی مجدد در آنها می‌انجامد امری که کاملاً مستند شده است؛ به علاوه این مسئله دشواری بسیاری را در احساس لذت، شهوت و برخورداری از حس معنا به وجود می‌آورد. افراد مبتلا به آلکسی تایمیا تنها زمانی بهبود می‌یابند که به ارتباط بین ادراکات فیزیکی و هیجاناتشان واقف شوند همان طور که کور رنگها تنها وقتی وارد دنیای رنگ ها می‌شوند که یاد بگیرند بین سایه‌های مختلف رنگ خاکستری تفاوت قائل شوند و آنها را بشناسند.

ولی در ادامه می‌گه معمولا میلی ندارن این کار رو بکنن.

فصل ۶ ص ۱۴۶ و ۱۴۷

خودآگاهی فیزیکی نخستین گام در خلاصی یافتن از استبداد گذشته است. از آنان می‌خواهم هنگام صحبت درباره رویدادهای منفی‌ای که به ادعای خودشان اذیتشان نکرده، به تغییرات جزئي بدن‌هایشان مثل انقباض قفسه‌ی سینه یا دردهای شکمی توجه داشته باشند. توجه به ادراکات برای نخستین بار ممکن است کاملاً آزاردهنده باشد و موجب شروع فلش بک‌هایی شود که طی آن افراد کز می‌کنند یا حالت تدافعی به خود می‌گیرند. این‌ها باز آفرینی‌های مجدد جسمانی ترومای فرآوری نشده هستند و به احتمال بسیار زیاد همان حالت‌هایی را نمایش می‌دهند که فرد در زمان وقوع تروما اتخاذ کرده بود. در این مقطع ممکن است تصاویر و ادراکات فیزیکی به بیماران هجوم آورند و درمانگر باید با شیوه‌های جلوگیری از سیل ادراکات و هیجانات آشنا باشد تا اجازه ندهد افراد به واسطه ی دسترسی به گذشته مجدداً درگیر تروما شوند. بدیهی است که مصرف دارو فقط به تضعیف اثر ادراکات می‌انجامد و کمکی به رفع آن‌ها یا تبدیل آن‌ها از عواملی خطرناک به عواملی مطلوب نمی‌کند چسبیدن به افراد دیگر طبیعی ترین راهی است که انسان‌ها می‌توانند در موقع ناراحتی به کمک آن خودشان را آرام کنند این بدان معناست که بیمارانی که به لحاظ فیزیکی یا جنسی مورد خشونت واقع شده‌اند با دوراهی روبه رو هستند: به شدت خواهان لمس افرادند؛ اما در عین حال از تماس بدنی وحشت دارند. لازم است ذهن بار دیگر حس ادراکات فیزیکی را فرابگیرد و به بدن هم باید کمک کرد تا آرامش ناشی از لمس دیگران را تحمل کند و از آن لذت ببرد. افراد فاقد آگاهی هیجانی با تمرین می‌توانند ادراکات فیزیکیشان را با رویدادهای روان شناختی پیوند دهند. آنگاه قادر خواهند بود به تدریج با خودشان آشتی کنند.

آرزو: این قسمت دوستی با بدن رو که می‌خوندم یاد حرف بچه‌ها و سارا حقیقت توی ویدیوهاش افتادم که بابت اینکه هی ازشون می‌پرسیدن چه حسی داری و کجای بدنت تجربه‌اش می‌کنی شاکی بودن چون این مدل درمان روشون جواب نداده بود. فک کنم پریسا و محمد هر دو این تجربه رو اینجا و توی دورهمی انلاین‌مون گفتن. با اینکه ممکنه جواب نده، فلسفه‌اش برام قابل درکه. مخصوصا اینجا که از فلش‌بک‌ها می‌گه و مقاومتی که آدم ممکنه داشته باشه.

ص ۱۴۷

بسیاری از بیمارانی که به مطبم می‌آیند قادر نیستند تماس چشمی برقرار کنند. وقتی نمی‌توانند نگاه مستقیم مرا پاسخ دهند فوراً می‌فهمم تا چه اندازه دارند رنج می‌کشند. همیشه معلوم می‌شود حس چندش آوری دارند و تحملش را ندارند که ببینند من به عمق رقت انگیزی شان پی میبرم. هرگز به ذهنم خطور نکرد که احساسات شدید شرم در فعال سازی غیر عادی مغز خود را نشان می‌دهد. روث لانیوس بار دیگر نشان داد که ذهن و بدن تمیز ناپذیرند هر آنچه در یکی اتفاق می افتاد در دیگری نیز به ثبت می‌رسد.

آرزو: اینجا که درباره مشکل تماس چشمی که می‌گه، من اولین بار که تست نوروفیدبک دادم توی تفسیرش این رو بهم گفتن و خیلی شگفت‌زده شدم. تا قبلش فک می‌کردم از خجالت و اضطرابه و طبیعیه ولی تصور اینکه ساختار مغز جوری تغییر می کنه که می‌تونن توی یه آزمایش ببینن خیلی واسه منم شوک بود. ولی قسمت جالب‌تر برام صفحه ۱۴۸ بود که می‌گه هیچ کنجکاوی‌ای درباره فرد غریبه فعال نمی‌شه. کنجکاوی من از بچگی به مرور مهار شد. در عین حال که کنجکاوی برام ارزشه، کنجکاوی مستقیم کردن در مورد آدما برام خطرناک معرفی شد. همش نهی می‌شدم از انواع تعاملات اجتماعی چون بابام تم پارانویید داشت. یعنی عوارض تروماش به منم منتقل شد. یه وقتایی هست رفتار عادتی ما حجم بیشتریش ترومای بین نسلیه و مال خودمون نیستیم، ما داریم حملش می‌کنیم و تقویتش می کنیم حین حملش. از یه زاویه دیگه بگم، کنجکاو بودن در مورد دیگری، پایه تجربه عشق و تعلق و صمیمیته. در نتیجه چنین چیزی توی رابطه صمیمانه خیلی مشکل ایجاد می‌کنه. باز یه تجربه دیگه رو بگم اینکه یکی از پر ماجراترین روابط من بخشیش اینجوری خراب شد که به خاطر ناتوانی من توی ارتباط چشمی، ترومای فرد مقابل فعال شد. (انقدر می‌تونه ماجرا پیچیده بشه) یعنی چون من نمی‌تونستم متصل بشم، ترومای طرد شدگی فرد مقابل فعال شد و عین یه گلوله برفی راه افتاد و مشکل هی بزرگ و بزرگ‌تر شد تا پایان رابطه! *یه جورایی به سوالای پایان این بخش جوابای شخصیم رو دادم. 🙂

فصل ۷ ص ۱۵۵ و ۱۵۶

با نشان دادن هر کارتی دیدیم که کودکانی که مورد سوء استفاده قرار نگرفته بودند به رغم هوشیاری شان از دردسرها همچنان به جهانی اساساً بی آزار اعتماد داشتند؛ می توانستند راه‌هایی را برای برون رفت از موقعیت‌های بد تصور کنند. به نظر می رسید در خانواده‌هایشان حس مصونیت و امنیت می‌کردند. علاوه بر این احساس می‌کردند دست کم یکی از اعضای خانواده شان دوستشان دارد. ظاهراً همین امر تفاوت چشمگیری در اشتیاقشان به کارهای مدرسه و یادگیری ایجاد می کرد.

فصل ۷ ص ۱۵۷

نخستین تجربیاتمان به نمونه های اولیه ی پیوندهای بعدی مان با دیگران تبدیل می‌شوند و عمیقترین حس ما از خود در تعاملات لحظه به لحظه با مراقبانمان شکل می‌گیرد. بالبی خودش به من گفت حضور در مدرسه ی شبانه روزی احتمالاً الهام بخش جورج اورول برای خلق رمان ۱۹۸۴ بوده است. این رمان به شیوهای ماهرانه نشان می‌دهد که بشر ممکن است برای دوست داشته شدن و تأیید شدن توسط فردی در منصب قدرت مجاب شود تا هر چیزی را که برایش عزیز و حقیقی است از جمله حسش از خود، قربانی کنند.

فصل ۷ ص ۱۵۸

همچنان که بزرگ می‌شویم رفته رفته یاد میگیریم از خودمان مراقبت کنیم هم از نظر فیزیکی و هم عاطفی؛ اما نخستین درس‌های خود مراقبتی را به همان شکلی یاد می‌گیریم که از ما مراقبت شده است. تسلط در مهارت خود تنظیمی تا حد زیادی به میزان هماهنگی اولین تعاملها با مراقبانمان بستگی دارد کودکانی که والدینشان منبع آرامش و قدرت اند از مزیتی مادام العمر برخوردارند؛ سپری در مقابل بدترین بلایایی که سرنوشت می‌تواند جلوی راهشان قرار دهد.

فصل ۷ ص ۱۶۰

کودکان دلبسته ی هر آن کسی می‌شوند که نقش اولین مراقبشان را ایفا کند اما ماهیت این دل بستگی یعنی ایمن یا نا ایمن بودنش در مسیر زندگی کودک تفاوت چشمگیری ایجاد می‌کند. دل بستگی ایمن زمانی ایجاد می‌شود که مراقبت با هم نوایی هیجانی همراه باشد. همنوایی در جزئی ترین سطوح فیزیکی تعامل بين نوزاد و مراقب ایجاد می‌شود و این حس را به نوزاد انتقال می‌دهد که دیده و فهمیده شده است.

فصل ۷ ص ۱۶۲

ما نوزادان را آرام می‌کنیم؛ اما والدین به تدریج به کودکانشان می آموزند تا سطوح بالاتری از انگیختگی را تحمل کنند کاری که اغلب به پدران محول می‌شود روزی این جمله را از جان گاتمن روانشناس شنیدم «مادرها نوازش می‌کنند، پدرها سیخونک می‌زنند.» یادگیری نحوه ی مدیریت انگیختگی یکی از مهارت های مهم زندگی است و والدین باید این مهارت را به کودک بیاموزند قبل از آنکه کودک خودش آن را یاد بگیرد. دل بستگی ایمن به همراه پرورش توانمندی، مرکز کنترل درونی را می‌سازد که عامل مهمی در سازگاری اثر بخش در طول زندگی است. کودکانی که دل بستگی ایمنی دارند متوجه خواهند شد که چه چیزی حالشان را خوب می‌کند؛ کشف می‌کنند چه چیزی باعث می‌شود خود و بقیه حس بدی داشته باشند؛ بدین ترتیب نوعی حس عاملیت به دست می‌آورند. اینکه کارهایشان می‌تواند حسشان با نحوه ی واکنش دیگران را تغییر دهد. این کودکان تفاوت بین موقعیت هایی را که در کنترل آنهاست و موقعیت‌هایی که به کمک دیگران نیازمندند می‌آموزند. یاد می‌گیرند که در مواجهه با موقعیت‌های دشوار می‌توانند نقش فعالی ایفا کنند. در مقابل کودکانی با سابقه ی سوء استفاده و بی توجهی می‌دانند که وحشت التماس و گریه هایشان تأثیری بر مراقبانشان ندارد. هیچ یک از کارها یا حرف‌هایشان موجب توقف کتک خوردن‌ها نمی‌شود یا توجه و کمک کسی را جلب نمی‌کند. در واقع این مسئله در آنها نهادینه شده که در صورت مواجهه با چالش‌های بعدی زندگی تسلیم شوند.

فصل ۷ ص ۱۶۳

بیشتر کودکان از دلبستگی ایمن برخوردارند. وقتی بزرگ می‌شوند سابقه ی مراقبت‌های قابل اعتماد و پاسخ گویانه کمکشان می‌کند تا ترس و نگرانی را از خود دور کنند. آنها در طول زندگی حالت بنیادینی از امنیت هیجانی را حفظ خواهند کرد مگر آنکه با رویدادی تکان دهنده، تروما، مواجه شوند که سیستم خود تنظیمی شان را مختل کند. دلبستگی ایمن الگویی را نیز برای روابط کودکان به وجود می آورد. کودکان به احساسات دیگران پی می‌برند. از همان ابتدا تفاوت بین بازی و واقعیت را یاد می گیرند و شم خوبی در تشخیص موقعیت‌های قلابی یا آدم‌های خطرناک به دست می آورند. کودکان برخوردار از دلبستگی ایمن معمولاً هم بازی‌های خوش مشربی هستند و تجارب خوداثباتی زیادی با بقیه دارند از آنجا که آموخته اند با سایر مردم هماهنگ باشند معمولاً متوجه تغییرات جزئی در صدا و چهره می‌شوند و رفتارشان را با تغییرات انطباق می‌دهند.

فصل ۷ ص ۱۶۴

با این حال سوء استفاده و بی توجهی ممکن است این مارپیچ صعودی را بر عکس کند. کودکانی که مورد سوء استفاده قرار گرفته اند غالباً حساسیت زیادی به تغییر صدا و چهره ی افراد دارند؛ اما به جای آنکه این تغییرات را نشانه هایی برای هماهنگ ماندن تلقی کنند به چشم تهدید به آنها واکنش نشان می‌دهد.

فصل ۷ ص ۱۶۶ و ۱۶۷

در الگویی به نام دلبستگی اجتنابی کودک طوری رفتار می‌کند که گویی واقعاً چیزی آزرده اش نمی کند؛ وقتی مادرش خارج می‌شود گریه نمی‌کند و موقع برگشتنش نیز او را نادیده می‌گیرد. البته این بدان معنا نیست که چنین کودکانی مشکل ندارند در حقیقت افزایش مزمن ضربان قلبشان نشان می‌دهد که در وضعیت بیش انگیختگی مستمری هستند. من و همکارانم این الگو را مواجهه ی بدون احساس می‌نامیم. در الگوی دیگری به نام دلبستگی اضطرابی یا «دوسوگرایانه» کودکان دائماً با گریه، فریاد، چسبیدن یا جیغ توجه بقیه را به خودشان جلب می‌کنند. آنها در حال احساس بدون مواجهه هستند. به نظر می‌رسد چنین نتیجه گرفته اند که بدون الم شنگه به پا کردن قرار نیست کسی به آنها توجه کند وقتی از محل مادرشان بی خبرند به شدت ابراز ناراحتی می‌کنند؛ اما از برگشتنش تسلی چندانی نمی یابند و هر چند ظاهراً از بودن در کنار مادرشان لذت نمی برند؛ اما منفعلانه و با عصبانیت چشم از او برنمی دارند، حتی در موقعیت‌هایی که دیگر بچه ها ترجیح می دهند بازی کنند. در مدرسه احتمال دارد کودکان اجتنابی به بقیه زور بگویند و کودکان اضطرابی غالبا قربانیان آن‌ها هستند. موضوع مهمی که مشخص شد این بود که خود مراقبان منبع ناراحتی و وحشت کودک بودند. در چنین اوضاعی کودکان کسی را ندارند که به او رجوع کنند و بدین ترتیب با دوراهی لاینحلی روبه رو میشوند؛ مادر همزمان هم برای بقای کودک ضروری است و هم منشأ ترس اوست.  کودک نه می‌تواند به او نزدیک شود راهبردهای ایمن و دوسوگرایانه نه می‌تواند توجهش را به چیز دیگری معطوف کند (راهبرد اجتنابی) و نه میتواند فرار کند.

فصل ۷ ص ۱۶۸

والدینشان به اتاق به سمت او نگاه میکنند و فوراً سرشان را بر می گردانند. از آنجا که قادر نیستند بین نزدیکی با والدین یا اجتناب از آنها یکی را انتخاب کنند ممکن است روی دست و زانو بیفتند به نظر دچار نوعی خلسه شوند، با دست‌های بالا آمده خشکشان بزند یا اینکه برای خوش و بش با آن‌ها از جایشان بلند شوند؛ اما زمین بخورند چون نمی‌دانند چه کسی بی خطر است و به چه کسی تعلق دارند. امکان دارد شدیداً با غریبه ها گرم بگیرند یا اینکه به هیچ کس اعتماد نکنند. مین این الگو را دل‌بستگی آشفته نامید. دل‌بستگی آشفته ترس بدون راه حل است.

فصل ۷ ص ۱۶۹

سوء استفاده‌ی والدین از کودک تنها دلیل دل‌بستگی آشفته نیست. والدینی که درگیر ترومای خودشان هستند مثلاً سوء استفاده خانگی یا تجاوز یا مرگ اخیر پدر و مادر یا برادر و خواهر ممکن است به قدری از نظر هیجانی بی ثبات و غیر منسجم باشند که نتوانند اسباب راحتی و مراقبت را به کودک ارائه دهد.

فصل ۷ ص ۱۷۰

در عمل تشخیص مشکلات ناشی از دل بستگی آشفته از مشکلات ناشی از تروما اغلب کار دشواری است این دو عمدتاً در هم تنیده اند. میزان ایمنی دل بستگی آنها به مادرانشان تعیین کننده‌ی مقدار مورفینی بود که برای کنترل درد به آنها تزریق می‌شد؛ هر چه دلبستگی ایمن تر میزان مسکن لازم کمتر.

فصل ۷ ص ۱۷۱

اگر درکی درونی از امنیت نداشته باشید تمایز بین امنیت و خطر دشوار می‌شود. اگر همواره احساس کرختی می‌کنید موقعیتهای بالقوه خطرناک می‌توانند سرحالتان بیاورند. اگر به این نتیجه برسید که لابد آدم وحشتناکی هستید زیرا چه دلیلی دارد که پدر و مادرتان آن طور با شما برخورد کنند؟ کم کم از بقیه هم انتظار خواهید داشت رفتار بدی با شما داشته باشند احتمالاً استحقاقش را دارید و به هر حال کاری از دستتان بر نمی‌آید. هرگاه افراد آشفته خود انگاره هایی این چنینی داشته باشند با تجربیات بعدی دچار تروما خواهند شد.

فصل ۷ ص ۱۷۲

دل بستگی آشفته به دو شیوه ی متفاوت خود را نشان داد: دسته ای از مادران ظاهراً آن قدر سرگرم کارهای خودشان بودند که به بچه هایشان توجهی نمی کردند اغلب مداخله جو و شرور بودند؛ یا طردشان می‌کردند یا به گونه‌ای رفتار می‌کردند که گویی از کودکانشان انتظار دارند به نیازهای آنها پاسخ دهند. گروه دیگری از مادران درمانده و ترسو به نظر می‌رسیدند. اغلب رفتاری احساسی و شکننده داشتند و نمی دانستند چطور در رابطه نقش فرد بزرگ سال را ایفا کنند و گویی از کودک می‌خواستند آنها را آرام کند نمی‌توانستند پس از آنکه مدتی از کودک دور بوده اند با او خوش و بش کنند یا در موقع ناراحتی بلندش کنند. البته به نظر نمی‌رسید این کارها را به عمد انجام می‌دهند؛ صرفاً بلد نبودند چگونه با کودکانشان هم‌نوا شوند و به سرنخ هایشان پاسخ ،دهند به همین خاطر نمی‌توانستند آرامشان کنند و تسکینشان دهند. مادران شرور مداخله جو به احتمال زیاد در کودکی تجربه ی سوء استفاده ی فیزیکی داشتند و یا شاهد خشونت خانگی بودند، در حالی که مادران گوشه گیر وابسته به احتمال زیاد سابقه ی سوء استفاده جنسی داشتند یا یکی از والدينشان را از دست داده بودند (اما سوء استفاده ی فیزیکی نداشتند) هنگامی که مادر کودکش را نه شریکی در رابطه ای هم‌نوا بلکه غریبهای خسته کننده اعصاب خردکن و نامربوط میبیند صحنه مهیای سوء استفاده های بعدی می‌شود.

فصل ۷ ص ۱۷۳ و ۱۷۴

کودکانی که در روابطی ایمن زندگی می‌کنند می آموزند هم سرخوردگی ها و ناراحتی هایشان و هم خودهای در حال رشد و علایقشان و ارجحیت‌ها و اهدافشان را با دیگران در میان بگذارند. اما اگر مراقبتان نیازهایتان را نادیده بگیرد یا از موجودیتتان متنفر باشد، عادت می‌کنید منتظر طرد شدگی و گوشه گیری باشید. تا جایی که می‌توانید با چشم پوشی از خصومت مادرتان یا نادیده انگاری‌های او با مسئله کنار می‌آیید و طوری وانمود می‌کنید که انگار این مسئله اهمیتی برایتان ندارد؛ اما بدنتان احتمالاً در حالت آماده باش کامل باقی می‌ماند و مهیای دفع ضربه محرومیت یا طرد شدگی است. گسستگی به معنای درک و عدم درک هم زمان است. بالبی نوشت: «آنچه را نتوان با مادر یا دیگران در میان گذاشت، با خود هم نمی توان در میان گذاشت. وقتی نمی‌توانید چیزی را که می‌دانید تحمل کنید یا قادر به حس چیزی که احساسش می‌کنید، نیستید تنها چاره ای که برایتان می‌ماند انکار و گسستگی است. احتمالاً مخرب ترین تأثیر بلندمدت ایــن نـوع خاموشی این است که فرد از درون احساس واقعی بودن نمی‌کند. وقتی احساس واقعی بودن نمی‌کنید هیچ چیز برایتان مهم نیست؛ همین امر باعث می‌شود تا مراقبت از خودتان در مقابل خطرها غیر ممکن شود یا شاید به منظور آنکه چیزی را حس کنید به راه افراط کشیده شوید. حتی ممکن است با تیغ بدنتان را ببرید یا با غریبه ها کتک کاری کنید. سوء استفاده های بعدی و تروماها دیگر تأثیری در بروز علائم گسستگی در بزرگ سالان جوان نداشتند. سوء استفاده و تروما مسبب بسیاری از مشکلات دیگر بودند؛ اما تأثیری در گسستگی مزمن یا پرخاشگری علیه خود نداشتند. مسئله ی مهم و اساسی این بود که بیماران یاد شده نمی‌دانستند چطور باید احساس امنیت کنند نبود امنیت در روابط اولیه با مراقب سبب ایجاد درکی ناقص از واقعیت درونی، چسبندگی افراطی و رفتار خود آسیب رسان شد: فقر، تک والدی یا علائم روانی مادرانه بروز این علائم را پیش بینی نکرد.

فصل ۸ ص ۱۹۱

هیچ چیز امن به نظر نمی‌رسد، به ویژه بدن خودتان.

فصل ۸ ص ۱۹۱ و ۱۹۲

برای آنکه بدانیم که هستیم یعنی برای آنکه هویتی داشته باشیم باید بفهمیم یا دست کم حس کنیم که میفهمیم چه چیزی 《واقعی》 بود و هست باید چیزهای پیرامونی مان را مشاهده کنیم و برچسب درستی بر آنها بگذاریم؛ به علاوه باید بتوانیم به خاطراتمان اعتماد کنیم و از تخیلاتمان متمایزشان کنیم. فقدان توانایی در ایجاد چنین تمایزاتی یکی از نشانه های پدیده ای است که ویلیام نیدرلند روانکاو آن را کشتن «روح» می‌نامد مخدوش کردن خودآگاهی و تقویت انکار اغلب برای بقا ضروری اند؛ اما به قیمت فراموشی اینکه چه کسی هستید چه احساسی دارید و به چه چیز و چه کسی می‌توانید اعتماد کنید.

فصل ۸ ص ۱۹۳

تروما به شکل روایتی با آغاز و میانه و پایانی منظم ذخیره نمی‌شود.

فصل ۹ ص ۱۹۷

علاوه بر این یک برچسب تشخیصی ممکن است تا آخر عمر روی فرد بماند و تأثیر عمیقی بر تعریفی که وی از خود دارد به جای بگذارد. بیماران بیشماری را دیده ام که گفته‌اند دو قطبی یا دارای شخصیت مرزی هستند یا پی تی اس دارند. گویی محکوم شده اند تا باقی مانده ی عمرشان را مثل كنت مونت کریستو در سیاه چالی زیرزمینی بگذرانند.

ص ۲۰۱

تصور کنید بچه هستید، کسی نیست برایتان منشأ امنیت باشد و بی دفاع و دور از چشم دیگران راهتان را در دنیا پیش می گیرید.

ص ۲۰۳

به این نتیجه رسیدم که اگر خاطره ی کسی را که سال‌ها قبل در کنارش احساس امنیت کرده اید با خود داشته باشید آثار و بقایای آن محبت اولیه می‌تواند در روابط هم‌نوای بزرگسالی مجدداً فعال شود چه این روابط در زندگی روزمره باشند و چه در خلال یک جلسه درمانی خوب رخ دهند با این حال، اگر خاطره ی عمیقی از حس دوست داشته شدن و حس امنیت نداشته باشید، اساساً ممکن است گیرنده هایی از مغز که به محبت بشری واکنش نشان می‌دهند رشد نیافته باشند. اگر این طور باشد افراد چگونه می‌توانند خودشان را آرام کنند و در بدنهایشان حس ثبات داشته باشند؟

فصل ۹ ص ۲۰۸

تجربیات ترومایی به مرور زمان فراموش می‌شوند و شرم پنهانکاری و خط قرمزهای اجتماعی پنهانشان می‌کند اما این مطالعه آشکار کرد که تأثیر تروما در زندگی بزرگ سالی این بیماران رسوخ کرد.

فصل ۱۰ ص ۲۲۴

از آنجا که بیشتر وقت ها خاموش مشکوک یا پرخاشگرند تشخیص‌های شبه علمی این چنینی به آنها نسبت داده می‌شود اختلال نافرمانی مقابله ای یعنی این بچه از من متنفر است و هیچ یک از کارهایی را که می‌گویم انجام نمی‌دهد یا اختلال بی نظمی خلقی اخلال گرایانه یعنی کودکی قشقرقی است. این بچه ها هرچه مشکلات بیشتری داشته باشند به مرور زمان تشخیص‌های متعددی به آنان نسبت داده میشود برچسب‌های تأثیر برانگیز اما بی معنایی که تا قبل از بیست سالگی به خیلی از بیماران زده می‌شود گاه به چهار پنج یا شش مورد یا حتی بیشتر می‌رسد. اگر اساساً درمانی در کار باشد هر چیزی را برایشان به کار می‌برند که شیوه ی درمانی روز اعلام شده: تجویز دارو، اصلاح رفتاری یا مواجهه درمانی. این روش‌ها به ندرت کارا هستند و اغلب آسیب‌های بیشتری هم به دنبال دارند.

فصل ۱۰ ص ۲۳۷

حمایت اجتماعی ضرورتی بیولوژیکی است نه انتخاب. این واقعیت باید اساس تمامی پیشگیری ها و درمان‌ها باشد. شناخت تأثیرات عمیق تروما و محرومیت بر رشد کودکان الزاماً نباید به سرزنش والدین بینجامد. می‌توانیم فرض را بر این بگیریم که والدین همه ی آنچه از دستشان ساخته است انجام می‌دهند؛ اما به هر حال تمامی والدین برای پرورش فرزندانشان به کمک نیاز دارند.

فصل ۱۱ ص ۲۴۳

عجیب است که همه ی خاطرات این دو ویژگی را دارند. همیشه سرشار از سکوت اند. این بارزترین مسئله در خصوص خاطرات است؛ و اینکه حتی اگر در واقعیت هم ماجرا این طور نبوده باز به نظر میرسد این ویژگی را داشته اند. شبح‌هایی بی صدایند که با نگاه و ایما و اشاره با من سخن می‌گویند خاموش و ساکت سکوتشان دقیقاً همان چیزی است که آزارم می‌دهد. اریش ماریا رمارک، در جبهه ی غرب خبری نیست

ص ۲۴۷

در جایگاه درمانگری که کارم درمان افرادی است که آثار تروما در وجودشان باقی مانده دغدغه اصلی ام این نیست که ببینیم دقیقاً چه اتفاقی برایشان افتاده؛ بلکه به آنها کمک می‌کنم تا ادراکات و هیجانات و واکنش‌هایی را که تجربه اش می‌کنند تاب بیاورند بدون آنکه دائماً در سیطره ی آن‌ها باشند.

ص ۲۴۷

یادآوری رویدادی خاص و میزان دقت خاطراتی که از آن داریم عمدتاً به این مسئله وابسته است که بشخصه چقدر برایمان حائز اهمیت بوده و در آن مقطع چقدر بابتش هیجان زده شده‌ایم. سطح انگیختگی مان در اینجا نقش مهمی ایفا می‌کند.

ص ۲۵۲

به جای آنکه حادثه را به خاطر آورد پاهایش فلج شد‌. ص ۲۵۵ ژانه اصطلاح گسستگی را ابداع کرد تا جدایی و انزوای آثار به جای مانده در حافظه را که خود در میان بیمارانش دیده بود، توصیف کند. او همچنین از هزینه ی گزاف کنترل این خاطرات پیش آگاهی داشت. بعدها نوشت وقتی بیماران از تجربه ی ترومایی شان جدا می‌شوند به مانع عبور ناپذیری برخورد می‌کنند. ناتوان از به کارگیری خاطرات ترومایی ظاهراً توانایی شان را در تلفیق تجربیات جدید هم از دست می‌دهند. گویی شخصیتشان قطعاً در نقطه ی خاصی متوقف شده و اضافه کردن و ادغام مؤلفه های جدید کمکی به بزرگتر شدنش نمی‌کند. او پیش بینی کرد که بیماران افولی تدریجی در شخصیت و کارکرد حرف‌هایشان تجربه خواهند کرد مگر آنکه از مؤلفه های جدا شده آگاه شوند و آنها را به شکل داستانی در آورند که در گذشته اتفاق افتاده اما اکنون تمام شده است. ژانه پی برد که تغییر و تحریف خاطرات فرد امری عادی است؛ اما مبتلایان به پی تی اس دی قادر نیستند رویداد واقعی منشأ اصلی آن خاطرات را فراموش کنند. گسستگی به تروما اجازه نمی‌دهد تا در مخازن گوناگون و دائماً متغیر حافظه ی سرگذشتی ادغام شود و اساساً نوعی سیستم حافظه ی دوگانه را ایجاد می‌کند. حافظه ی عادی طی فرایند پیچیده‌ی تداعی مؤلفه‌های هر تجربه را در جریان مستمر خود تجربه‌ای ادغام می‌کند؛ شبکه ی متراکم اما منعطفی را در نظر بگیرید که در آن هر مؤلفه تأثیر نامحسوسی بر دیگر مؤلفه‌ها دارد اما در قضیه ی جولیان ادراکات افکار و هیجانات ترومایی جداگانه و به شکل تکه هایی ثابت و به ندرت قابل فهم ذخیره می‌شدند اگر مشکل پی‌تی‌اس‌دی گسستگی است هدف درمان تداعی خواهد بود: ادغام مؤلفه‌های جدا افتاده تروما در روایت جاری زندگی، به نحوی که مغز بتواند بپذیرد که آن اتفاق مال گذشته بود، داریم در زمان حال زندگی می‌کنیم.

ص ۲۵۶ و ۲۵۷

او تأیید کرد که فقدان حافظه ی کلامی در مرکزیت تروما قرار دارد و اگر کسی رویدادی را به خاطر نیاورد به نقش بازی کردن روی خواهد آورد: «آن رویداد را نه به شکل خاطره بلکه به شکل کنش بازآفرینی خواهد کرد؛ تکرارش می‌کند البته بدون اینکه خود متوجه این کار باشد و در نهایت پی می‌بریم که روش به یادآوری اش همین است.» آنها اظهار می‌دارند که در صورت نبود واکنشی فعالانه به رویداد ترومایی احساس همچنان در حافظه می‌ماند و نمی‌توان از آن خلاصی یافت. این واکنش را می‌توان به کمک یک کنش تخلیه کرد فرقی نمی‌کند کنش مدنظر گریه باشد یا انتقام. اما زبان حكم جانشین کنش را دارد؛ به کمک زبان، احساس می تواند با همان اثر بخشی تخلیه شود.

فصل ۱۲ ص ۲۷۴

دو تفاوت مهم بین نحوه حرف زدن افراد درباره ی خاطرات مثبت و تجربیان ترومایی وجود دارد: ۱. شیوه ی سازماندهی خاطرات و ۲. واکنش‌های فیزیکی به آن‌ها. عروسی ها، تولدها و فارغ التحصیلی ها به شکل رویدادهایی به خاطر آورده می‌شوند که مربوط به گذشته اند داستان‌هایی هستند که یک آغاز یک میانه و یک پایان دارند. هیچ یک از شرکت کنندگان نگفت طی بازه هایی هر یک از این رویدادها را کاملاً فراموش کرده است. در مقابل، خاطرات ترومایی نامنظم‌اند. خودشان را در هجوم تصاویر صداها، ادراکان هیجانات می‌دیدند. با گذشت زمان جزئیات ادراکی و احساسات به مراتب بیشتری فعال شد؛ اما بیشتر شرکت کنندگان هم رفته رفته توانستند از آنها سر در بیاورند. کم کم فهمیدند چه اتفاقی افتاده و توانستند ماجرا را برای بقیه تعریف کنند. داستانی که ما اسمش را حافظه ی تروما می‌گذاریم.

ص ۲۷۵

خاطرات ترومایی گسسته اند ادراکات متفاوتی که در زمان وقوع تروما وارد مغز شدند آن چنان که باید به شکل داستان سرگذشت در نیامده اند. شاید مهمترین یافته ی مطالعه ی ما آن بود که به خاطر آوری تروما با همه ی احساسات وابسته به آن، آن طور که بروئر و فروید در سال ۱۸۹۳ ادعا می‌کردند الزاماً موجب بهبود تروما نمی‌شود. پژوهش ما این ایده را تأیید نکرد که زبان می‌تواند جای کنش را بگیرد. بیشتر شرکت کنندگان مطالعه ی ما می توانستند داستان منسجمی را تعریف و دردی را که همراه این داستان‌ها بود تجربه کنند؛ اما تصاویر و ادراکات فیزیکی تحمل ناپذیری همچنان به سراغشان می آمد.

فصل ۱۳ ص ۲۸۵

رفتنم به جلسه ی درمانی برای این نیست که بفهمم خل وضعم یا نه به این جلسات می‌روم تا هر هفته همان پاسخ و تنها پاسخ را بیابم وقتی از جلسه ی درمانی حرف می‌زنم می‌دانم مردم چه فکری می‌کنند اینکه چنین کاری فقط خودخواهت می‌کند و در دام عشق روان‌پزشک می‌اندازدت اما نمی‌دانی چقدر عاشق بقیه می‌شوم. وقتی بالاخره باید این همه درباره ی خودم حرف بزنم. دار ویلیامز در این صداها چه می‌شنوی کسی نمی تواند جنگ یا سوء استفاده تجاوز آزار جنسی یا هر حادثه ی دهشتناکی از این قبیل را درمان کند چیزی را که اتفاق افتاده نمی توان برگرداند. اما چیزی که می‌توان بدان پرداخت آثار به جای مانده از تروما در بدن ذهن و روح است ادراکات خُرد کننده ای در سینه تان که شاید اضطراب یا افسردگی بنامیدش ترس بابت از دست دادن کنترل هوشیاری دائمی به خطر یا طرد شدگی خود انزجاری کابوس‌ها و فلش بک ها سردرگمی ای که شما را از تمرکز بر کار و مشغولیت کامل به آنچه در حال انجام دادنش هستید باز می‌دارد؛ ناتوانی در درددل کردن با بقیه ی آدم ها. تروما از این احساس که شما مسئول خودتان هستید محرومتان می‌کند.

ص ۲۸۶

یعنی بدون اینکه آشفته عصبانی یا خجالت زده شوید یا فرو بریزید، آزادانه از دانسته ها و احساساتتان باخبر شوید. این کار در بیشتر افراد مستلزم چهار چیز است: ۱. یافتن راهی برای آرامش و تمرکز ۲. یادگیری حفظ این آرامش در واکنش به تصاویر، افکار، صداها یا ادراکات فیزیکی ای که گذشته را به خاطرتان می آورند؛ یافتن راهی برای ۳. سرزندگی کامل در لحظه ی اکنون و تعامل با افراد پیرامونی تان؛ و ۴ مجبور نبودن به مخفی کاری از خود از جمله مخفی کاری درباره ی راه‌هایی که به کمکشان توانسته اید جان سالم به در ببرید. این اهداف گام‌هایی نیستند که لازم باشد یکی یکی و در توالی ثابتی به آنها دست یافت با یکدیگر هم پوشانی دارند و ممکن است برخی شان بسته به وضعیت فردی دشوارتر از دیگری باشد. خودم نیز تجربه شان کرده ام. عده ای فقط با یکی از روش‌ها بهتر می‌شوند؛ اما بیشتر افراد در مراحل مختلف فرایند بهبودشان از رویکردهای مختلفی بهره می‌برند.

ص ۲۸۷

هیجانات و ادراکات فیزیکی نقش بسته در زمان تروما نه به شکل خاطرات بلکه به صورت واکنش‌های فیزیکی مختل کننده ای در زمان حال سراغ فرد می آیند. برای آنکه کنترل خودتان را مجدداً به دست بگیرید باید مرور دوباره ای بر تروما داشته باشید دیر یا زود مجبورید با اتفاقی که برایتان افتاده رو در رو شوید؛ اما فقط وقتی که احساس امنیت کردید و فهمیدید آن اتفاق دوباره دچار ترومایتان نمی‌کند برای اولین کار باید راه‌هایی پیدا کنید تا با حس درماندگی ناشی از هجوم ادراکات و هیجانات مربوط به گذشته کنار بیایید. با این همه مغز منطقی نمی‌تواند هیجانات ادراکات و افکار را از میان برد (مثلاً زندگی با اندکی حس تهدید شدگی یا این احساس که اساساً آدم بسیار بدی هستید هر چند قاعدتاً می‌دانید از اینکه مورد تجاوز قرار گرفته اید مستحق سرزنش نیستید) آگاهی از چرایی داشتن احساسی خاص چگونگی آن احساس را تغییر نمی دهد. اما از تسلیم شدنتان در برابر واکنش‌های شدید جلوگیری می‌کند.

ص ۲۸۸

موضوع اساسی در رفع استرس پس از تروما احیای تعادل مناسب بین مغزهای منطقی و هیجانی است بدین ترتیب می‌توانید احساس کنید که نحوه ی پاسخ گویی و رفتارتان در زندگی دست خودتان است وقتی به سمت حالت‌های انگیختگی بیش از حد یا کمتر از حد سوق داده می‌شویم از پنجره ی شکیباییمان یعنی محدوده ی عملکرد بهینه بیرون رانده می‌شویم. منفعل و پریشان می‌شویم فیلترهایمان از کار می‌افتند؛ نور و صدا اذیتمان می‌کند. تصاویر ناخواسته ی گذشته به حریم ذهنی مان تجاوز می‌کنند و می‌هراسیم یا ناگهان خشمگین می‌شویم اگر خاموش شویم در ذهن و بدن احساس بی حسی می‌کنیم؛ تفکرمان دچار کندی می‌شود و نمی توانیم از جایمان برخیزیم. مادامی که افراد یا بیش انگیخته اند یا خاموش قادر نخواهند بود از تجربه درس بگیرند حتی اگر بتوانند کنترلشان را حفظ کنند. اگر به دنبال تغییر واکنش‌های پس از تروما هستیم باید به مغز هیجانی دسترسی یابیم و لیمبیک درمانی کنیم: تعمیر سیستم‌های هشداردهنده ی معیوب و بازگرداندن مغز هیجانی به کار عادی اش؛ این کار به معنای حضور آرام در پس زمینه و رسیدگی به امور خانه داری بدن است حصول اطمینان از اینکه غذا می‌خورید می‌خوابید با دوستان صمیمیتان رابطه دارید از فرزندانتان مراقبت می‌کنید و برابر خطرها از خود دفاع می‌کنید.

فصل ۱۳ ص ۲۹۰

یادگیری نحوه ی تنفس آرام و باقی ماندن در حالتی از آرامش فیزیکی نسبی، حتی با وجود دسترسی همزمان به خاطرات دردناک و وحشت آور ابزار مهمی در بهبود است. [۹] وقتی عامدانه چند نفس آرام و عمیق میکشید تأثیر ترمز پاراسمپاتیک را روی انگیختگی خود متوجه خواهید شد همان طور که در فصل پنجم توضیح دادیم. هرچه بیشتر بر تنفستان متمرکز ،بمانید بهرهی بیشتری خواهید برد به ویژه اگر تا انتهای بازدم توجهتان را به آن معطوف کنید و آنگاه قبل از تنفس مجدد مکث کنید.

ص ۲۹۱

سنتهای درمانی متعارف روان پزشکی و روان شناسی در غرب توجه اندکی به خود مدیریتی کرده اند بر خلاف اتکای غرب به دارو و گفت و گو درمانی، دیگر سنت‌های درمانی جهان به ذهن آگاهی، تحرک، ضرب‌آهنگ و کنش تکیه دارند. ذهن آگاهی موجب می‌شود تا با ماهیت گذرای احساسات و دریافت‌هایمان در تماس باشیم وقتی توجه‌مان را به ادراکات بدنی متمرکز می‌کنیم می‌توانیم فرازونشیب‌های هیجاناتمان را بشناسیم و به تبع آن کنترلمان را بر خود افزایش دهیم. افراد ترومایی اغلب از احساس کردن می‌ترسند دشمن فعلی آنها ادراکات فیزیکی خودشان است نه عاملان جرم که خوشبختانه اطرافشان نیستند که به آنان آسیب برسانند. ترس از هجوم ادراکات ناخوشایند بدن را بی حرکت و ذهن را خاموش نگه می‌دارد. تروما به گذشته تعلق دارد؛ اما مغز هیجانی همچنان ادراکاتی را ایجاد می‌کند که باعث ترس و درماندگی شخص آسیب دیده می‌شود. اگر می‌خواهید تغییر کنید باید پذیرای تجربه ی درونی تان باشید قدم اول این است که به ذهنتان اجازه دهید بر ادراکاتتان متمرکز شود و به این مسئله توجه داشته باشید که ادراکات فیزیکی برخلاف تجربه ماندگار و همواره حاضر تروما چقدر موقتی اند و به کوچکترین تغییری در وضعیت بدن و تنفس و تفکر واکنش نشان می‌دهند هنگامی که به ادراکات فیزیکیتان توجه کردید، قدم بعدی این است که اسمی بر آنها بگذارید مثلاً وقتی مضطرب می شوم، احساس خُرد کننده ای در قفسه ی سینه به من دست می‌دهد.

ص ۲۹۳

اگر اکنون نتوانید احساستان را تحمل کنید، صحبت کردن از گذشته فقط بدبختیتان را تشدید می‌کند و باز هم به تروما مبتلایتان می‌کند. مادامی که به این مسئله هوشیار بمانیم که فعل و انفعالات بدن همواره در حال تغییر است می‌توانیم بسیاری از ناراحتی‌ها را تحمل کنیم. لحظه ای در قفسه ی سینه احساس سنگینی می‌کنید؛ اما پس از دم و بازدمی عمیق آن احساس فرو می نشیند و ممکن است متوجه چیز دیگری شاید گرفتگی ای در کتف شوید. آن طور که خودش ذهن آگاهی را توصیف می‌کند: یکی از نگاه هایی که می توان به این فرایند تحولی داشت این است که ذهن آگاهی را یک عدسی تصور کنیم که انرژی‌های پراکنده و منفعل ذهن را جذب و در کانون منبع منسجمی از انرژی جمعشان می‌کند تا از آن در زندگی حل مسئله و درمان استفاده کنید.

ص ۲۹۴

ذهن آگاهی باعث فعال سازی نواحی درگیر در تنظیم هیجانی می‌شود و تغییراتی را در نواحی مربوط به آگاهی و ترس بدن ایجاد می‌کند. پژوهشی نشان داده است که تمرین ذهن آگاهی حتی موجب کاهش فعالیت دستگاه اعلام حریق مغز یعنی آمیگدال هم می‌شود و متعاقباً واکنش به محرک های احتمالی را کاهش می‌دهد. مطالعات زیادی نشان داده‌اند که برخورداری از شبکه ی حمایتی خوب قدرتمندترین مراقبت ممکن را در برابر ابتلا به تروما فراهم می‌آورد ایمنی و ترس با یکدیگر همخوانی ندارند. وقتی وحشت زده ایم هیچ چیز به اندازه ی صدای اطمینان بخش یا آغوش محکم کسی که مورد اعتمادمان است آراممان نمی‌کند.

فصل ۱۳ ص ۲۹۵

همان گونه که دیده ایم بخش عمده ای از سیم کشی مدارهای مغزی ما به هم نوایی با دیگران اختصاص دارد رهایی از تروما مستلزم پیوند (مجدد) با دیگر هم‌نوعانمان است. برای همین درمان ترومای رخ داده در دل روابط معمولاً سخت تر از ترومایی است که در پی حوادث رانندگی یا بلایای طبیعی ایجاد می‌شود. در جامعه ما والدین یا همسران مسبب رایج ترین تروماهایی هستند که زنان و کودکان دچارش می‌شوند. کودک آزاری آزار جنسی و خشونت خانگی همگی توسط کسانی انجام می‌شود که انتظار می‌رود دوستتان داشته باشند. بدین ترتیب مهمترین ابزار مراقبت در برابر ابتلا به تروما از دور خارج می‌شود پناه گرفتن به کسانی که عاشقشان هستید. اگر افرادی که طبیعتاً برای مراقبت و توجه سراغشان می‌روید شما را بترسانند یا طردتان کنند، به خاموشی و نادیده گرفتن احساسات خود روی می آورید.

ص ۲۹۶

تماس و همنوایی انسانی سرچشمه ی خود تنظیمی فیزیولوژیکی است؛ اما فکر نزدیک شدن به دیگران اغلب اوقات ترس از صدمه خیانت و رهاشدگی را در پی دارد. در اینجا شرم نقش مهمی ایفا می‌کند به محض اینکه واقعاً مرا بشناسی میبینی که چقدر گند و چندش آورم و دورم می‌اندازی. ترومای رفع نشده تأثیر وحشتناکی بر روابط می‌گذارد. اگر هنوز بابت تجاوز از سوی کسی که عاشقش بودید دل شکسته اید احتمالاً همچنان دغدغه ی این را دارید که دوباره ضربه نخورید و می‌ترسید با شخص جدیدی درد دل کنید. در واقع ممکن است ناخواسته سعی کنید قبل از آنکه فرصت آسیب رساندن به شما را داشته باشند شما به آنها آسیب برسانید. این امر روند بهبود را با چالشی واقعی روبه رو می‌کند. وقتی پی ببرید که واکنش‌های پس از تروما تلاش‌هایی برای نجات جانتان بوده اند شاید شجاعت لازم را برای مواجهه با موسیقی یا ساز ناموزون درونی تان به دست آورید؛ اما برای این کار به کمک نیاز خواهید داشت. باید کسی را که به اندازه ی کافی برایتان قابل اعتماد است برای همراهی پیدا کنید. کسی که بتواند با اطمینان احساساتتان را حفظ کند و به شما کمک کند تا به پیام‌های دردناک مغز هیجانی تان گوش دهید. به راهنمایی نیاز دارید که از وحشتتان نترسد و تاریکترین خشمتان را بتواند تحمل کند؛ کسی که وقتی در حال واکاوی در تجربیات پراکنده ای هستید که مدتها مجبور بودید از خودتان پنهان‌شان کنید بتواند از یکپارچگیتان مراقبت کنید.

دوستی با مغز هیجانی ۱. رفع انگیختگی بیش از حد ۲. بدون ذهن‌آگاهی ذهنی در کار نیست ۳. روابط و شبکه حمایتی خوب به مثابه قدرتمندترین مراقبت ممکن در برابر ابتلا به تروما ۴. ضرب‌آهنگ‌های اشتراکی و هماهنگی ۵. در تماس بودن ۶. اقدام کردن

فصل ۱۳ ص ۳۰۱

طبیعی ترین روشی که ما انسانها فشارهای روانی مان را فرو می نشانیم از طریق تماس داشتن در آغوش گرفته شدن و تکان داده شدن است این کار به انگیختگی بیش از حد کمک می کند و این احساس را به ما میدهد که سالم ایمن و مراقبت شده ایم و کنترل را در دست داریم. ص ۳۰۲ بدون برقراری پیوندی شخصی هرگز جلسه‌ی کار با بدن را آغاز نمی‌کنم.

ص ۳۰۴

با این حال هدف هورمون‌های استرس این است که قدرت و شکیبایی لازم را برای مواجهه با موقعیت‌های غیرعادی به ما بدهد.

ص ۳۰۵

درمانهای جسمانی به بیماران کمک می‌کنند تا به تجربه ببینند که حرکت و جابه جایی برایشان خطری ندارد و از این راه بار دیگر در زمان حال قرار گیرند لذتی که از اقدامی اثر بخش ناشی می‌شود حس عاملیت و حس توانایی در دفاع و محافظت فعالانه از خود را به فرد باز می گرداند.

ص ۳۰۶

هنگامی که افراد به اجبار به قدرتی مقهور کننده تمکین میکنند چیزی که برای بیشتر کودکان سوء استفاده شده زنان به دام افتاده در خشونت خانگی و زندانیان مرد و زن صدق می‌کند، آنها اغلب با متابعتِ از سر تسلیم جان سالم به در می‌برند. بهترین راه غلبه بر الگوهای نهادینه شده ی سلطه پذیری احیای ظرفیت فیزیکی برای درگیری و دفاع است یکی از شیوه های بدن محور محبوبم برای بروز واکنش‌های مؤثر جنگ گریز، برنامه ی دفاع شخصی در مقابل زورگیری.

ص ۳۰۷

نقل داستان است؛ بدون ،داستان حافظه منجمد می‌شود؛ بدون حافظه هم نمی‌توانید متفاوت بودن چیزها را تصور کنید. اما تعریف کردن داستان درباره ی رویداد هم متضمن از بین رفتن خاطرات ترومایی نیست. این امر دلیلی دارد مردم وقتی رویدادی عادی را به خاطر می آورند دیگر آن ادراکات، هیجانات، تصاویر رایحه ها یا صداهای توأم با آن رویداد را دوباره زندگی نمی کنند. در مقابل، وقتی افراد تروماهایشان را کاملاً به یاد می آورند، این موارد را زندگی میکنند مؤلفه‌های ادراکی یا هیجانی گذشته احاطه شان می‌کند.

ص ۳۱۰

تروما فقط به گیر افتادن در گذشته محدود نمی‌شود؛ تروما به همان اندازه مسئله‌ی نداشتن سرزندگی کامل در لحظه هم هست.

کتاب تقصیر تو نبود بخش تروما

فصل ۱۴ ص ۳۲۳ و ۳۲۴

همکارانم محافظه کارتر بودند و پس از تأمل‌هایی طولانی، کمیته ها فقط دو شیوه ی درمانی را پیشنهاد دادند: درمان روان کاوانه و درمان شناختی رفتاری. چرا گفت و گو درمانی تحلیلی؟ چون منهتن یکی از آخرین سنگرهای روانکاوی فرویدی است. کنارگذاشتن بخش زیادی از درمانگران محلی سلامت روان نمی توانست سیاست درستی باشد. چرا درمان شناختی رفتاری؟ زیرا رفتار درمانی را می‌توان به گامهای مشخصی تقسیم کرد و به شکل پروتکل های واحد و دستورالعملی شده ای درآورد و برای همین روش درمانی محبوب پژوهشگران دانشگاهی است؛ اینها هم گروه دیگری هستند که نمی‌شود نادیده شان گرفت.

ص ۳۲۵

سکوت = مرگ. سکوت درباره ی تروما هم به مرگ منتهی میشود مرگ روح سکوت انزوای فلاکت بار ناشی از تروما را تقویت می‌کند. توانایی فرد در گفتن این جملات با صدای بلند به انسان‌های دیگر نشانه ی آن است که بهبود ممکن است شروع شود.

ص ۳۲۶

اگر آسیبی دیده اید باید چیزی را که بر سرتان آمده بپذیرید و نامی بر آن بگذارید. بدون زبان و بستر معنایی ممکن است هوشیاریتان محدود به این شود که 《وحشت زده ام.》 تا وقتی مخفی کاری می‌کنید و روی اطلاعات سرپوش می‌گذارید اساساً با خودتان در جنگید. پنهان کردن درونی ترین احساساتتان انرژی بسیار زیادی می‌برد. انگیزه تان برای پیگیری اهداف ارزشمند را به تحلیل می برد و بی حوصله و خاموشتان می‌کند. در این حین هورمون‌های استرس همچنان به ترشح ادامه می‌دهند و موجب سردرد، دردهای عضلانی و بروز مشکلاتی در شکم یا عملکرد جنسیتان می‌شوند؛ به علاوه باعث می‌شوند رفتارهای نامعقولی از شما سر بزند که ممکن است به شرمندگی خودتان و ناراحتی افراد پیرامونیتان بینجامد. فقط وقتی منشأ این واکنش‌ها را شناسایی کردید خواهید توانست از احساساتتان به مانند سیگنال‌هایی استفاده کنید که نشان می‌دهند مشکلاتی وجود دارد که نیازمند توجه فوری تان هستند. نادیده گرفتن واقعیت درونی ذره ذره درک شما را از خود هویت و هدفتان از بین میبرد.

ص ۳۲۹

در دنیایی زندگی می‌کردم که نادنیا بود.

ص ۳۳۰

توفیق هلن در کشف زبان به کمک سالیوان تجسمی از ماهیت رابطه ی درمانی است. یافتن واژه ها در جایی که پیش از آن واژه ها حضور نداشتند و در نتیجه توانایی صحبت کردن از عمیق ترین دردها و احساساتتان با انسانی دیگر این یکی از ژرفترین تجربیاتی است که می‌توانیم داشته باشیم و چنین طنینی که در آن واژه های تاکنون به زبان نیامده را می‌توان کشف کرد و بر زبان آورد و دریافت کرد نقش مهمی در رفع انزوای ترومایی ایفا می‌کند. به ویژه اگر افرادی که در زندگیمان هستند نادیده‌مان گرفته یا ساکتمان کرده باشند. برقراری ارتباط به صورت تمام و کمال با ترومایی شدن در تضاد است.

ص ۳۳۴

در جایگاه اعضایی کارآمد در جامعه از ما انتظار می‌رود تا در تعاملات روزمره، خون‌سرد باشیم و احساساتمان را تابع کار پیش‌رویمان قرار دهیم.

ص ۳۴۰

بیشتر مطالعات نوشتاری روی بیماران مبتلا به پی تی اس دی در بافتهای گروهی انجام شده است؛ یعنی شرکت کنندگان باید ماجراهایشان را برای هم تعریف می‌کردند. او هم نکته ای را که در بالا به آن اشاره کردم تکرار کرد. اینکه هدف از دست به قلم بردن نوشتن برای خودتان است اینکه به خودتان اجازه دهید به چیزی پی ببرید که سعی داشتید از آن اجتناب کنید.

ص ۳۴۴

با این حال تله ی دیگر زبان این خیال باطل است که اگر تفکرمان منطقی به نظر نرسد به راحتی می‌توان تصحیحش کرد.

ص ۳۴۵

ترومای روانی یا به طور دقیق تر حافظه ی تروما حُکم بدنی غریبه را دارد که تا مدت ها پس از حضورش باید آن را عاملی دانست که همچنان به فعالیت ادامه می دهد. شبیه خرده شیشه ای که باعث عفونت می‌شود این واکنش بدن به شیء خارجی است که مشکل ایجاد می‌کند نه خود آن شیء.

ص ۳۴۶

بدون تردید زبان نقش مهمی ایفا می‌کند درکی که از خود داریم به تواناییمان در سازماندهی خاطرات به شکل یک کل منسجم بستگی دارد. این کار مستلزم وجود پیوندهایی کارآمد بین مغز آگاهانه و سیستم خود بدن است. پیوندهایی که بیشتر اوقات با تروما آسیب دیده اند کل داستان را تنها وقتی می‌توان نقل کرد که این ساختارها مرمت شده و شالوده گذاشته شده باشد پس از آنکه هیچ کس، کسی می‌شود.

فصل ۱۵ ص ۳۴۸

در دومین ملاقاتمان روشی به اسم حساسیت زدایی از طریق حرکت چشم و پردازش مجدد ای ام دی آر را معرفی کردم. از دیوید خواستم تا به جزئیات آن تهاجم بازگردد و تصاویر حمله صداهایی که شنیده بود و افکاری را که در سرش چرخیده بود به ذهن بیاورد به او گفتم فقط اجازه بده آن لحظات برگردند.

ص ۳۵۳

ای ام دی آر چیزی را در ذهن مغز شل می‌کند که موجب می‌شود افراد دسترسی سریعی به خاطرات و تصاویر نه چندان مرتبطی از گذشته شان پیدا کنند. به نظر می‌رسد این کار به آنان کمک می‌کند تا تجربه ی ترومایی را در بافت یا جنبه ی بزرگتری قرار دهند. این امکان وجود دارد که افراد بدون حرف زدن از تروما از آن بهبود یابند. ای ام دی آر به آنها کمک می‌کند تا تجربیاتشان را به شیوه ی جدیدی ببینند بدون بده بستان کلامی با شخصی دیگر. حتی وقتی بیمار و درمانگر رابطه ی معتمدانه ای هم با یکدیگر ندارند ای ام دی آر می‌تواند کمک کننده باشد. این مسئله به ویژه از آن جهت جالب بود که تروما آن طور که انتظار می‌رود به ندرت افرادی با قلب‌های مهربان و ساده را ترک می‌کند.

ص ۳۵۴

از آنجا که در ای ام دی آر بیماران لازم نیست درباره ی چیزهای تحمل ناپذیر حرف بزنند یا دلیل احساس ناراحتیشان را برای درمانگر شرح دهند این روش به آنها اجازه می‌دهد تا کاملاً روی تجربه ی درونی شان متمرکز شوند؛ این کار گاهی نتایج خارق العاده ای در پی دارد.

ص ۳۵۶

سوء استفاده ی مزمن در کودکی باعث بروز سازگاری‌های ذهنی و بیولوژیکی متفاوتی به رویدادهای ترومایی مستقلی می‌شوند که در بزرگسالی رخ می‌دهند. ای ام دی آر درمان مؤثری برای رفع خاطرات به دام افتاده ی ترومایی است؛ اما الزاماً تأثیر خیانت و رهاشدگی را که با سوء استفاده ی فیزیکی یا جنسی در کودکی همراهند، رفع نمی کند.

ص ۳۵۷

آیا ای ام دی آر نوعی مواجهه درمانی است؟ عده ای از روان شناسان این فرضیه را مطرح کرده اند که ای ام دی آر در واقع حساسیت افراد را از محتوای ترومایی بر می‌دارد و بنابراین با مواجهه درمانی ارتباط دارد. توصیف دقیق ترش این است که ای ام دی آر محتوای ترومایی را ادغام می کند. همان طور که مطالعه‌ی ما نشان داد افراد پس از ای ام دی آر به جای داشتن ادراکات و تصاویری که از هر بافتی جدا هستند تروما را رویدادی منسجم مربوط به گذشته دیدند. خاطرات تکامل می‌یابند و تغییر می‌کنند. بلافاصله پس از ساخته شدن هر خاطره‌ای آن خاطره وارد فرایند طولانی ادغام و تفسیر مجدد میشود؛ فرایندی که به طور خودکار و بدون هیچ گونه داده ای از خودِ آگاه فرد در ذهن مغز رخ می‌دهد. با تکمیل این فرایند تجربه ی مدنظر با دیگر رویدادهای زندگی ادغام می شود و دیگر زندگی مستقلی از خود ندارد.

ص ۳۵۸

صرف مواجهه ی یک فرد با ترومای قدیمی باعث ادغام آن خاطره در بافت کلی زندگی فرد نمی شود و به ندرت وی را به تعامل سرخوشانه با افراد و سرگرمی هایی باز می‌گرداند.

ص ۳۶۳

سرعت حرکت می‌کنند درست مثل اتفاقی که در ای ام دی آر رخ میدهد افزایش زمان سپری شده در خواب ریم افسردگی را کاهش می‌دهد در حالی که هر چه میزان خواب رم کم ،باشد احتمال افسردگی بیشتر می‌شود. البته ارتباط پیتی اسدی با اختلال خواب امر شناخته شده ای است و خود درمانی با الکل یا دارو هم موجب مختل شدن هر چه بیشتر خواب رِم می‌شود.

فصل ۱۶ ص ۳۶۷

به محض اینکه مجددا پیوند درونی تازه ای با نیازهای بدنمان احساس کـردیم، ظرفیت کاملاً جدیدی برای عشق ورزی صمیمانه با خودمان ایجاد می‌شود در مراقبت هایمان کیفیت جدیدی به نام صحت را تجربه می‌کنیم؛ این کیفیت توجه ما را به سلامتی رژیم غذایی انرژی و مدیریت زمانمان هدایت می‌کند. این افزایش مراقبت از خود به شکل ناگهانی و طبیعی اتفاق میافتد نه در پاسخ به یک «باید». می توانیم لذتی آنی و درونی از خودمراقبتی را احساس کنیم استیون کوپ، یوگا و جست وجو برای خود واقعی

ص ۳۶۹

ابتدا فهمید که ذهنش به طور خودکار هیجان دیدن کسی را که عاشقش است با وحشت ناشی از آزار جنسی پیوند می‌دهد.

ص ۳۷۰

اکثر افرادی بینم استاد چنین خود بی حسی هایی شده‌اند ممکن است به صورت دوره ای چاق، بی اشتها یا معتاد ورزش یا کار شوند. دست کم نیمی از افراد ترومایی سعی دارند دنیای درونی تحمل ناپذیرشان را با دارو و الکل ساکت کنند. روی دیگر سکه ی بی حسی هیجان خواهی است خیلی‌ها خودشان را زخمی می‌کنند تا این بی حسی را برطرف کنند، حال آنکه عده ای پرش از ارتفاع یا فعالیت‌های پرخطری مثل تن فروشی یا قماربازی را امتحان می‌کنند. همه ی این روش‌ها به آنان احساس نادرست و متناقض کنترل داشتن را می‌دهد. وقتی افراد همواره عصبانی و ترسیده اند گرفتگی دانم عضلانی به کوفتگی ،کمر درد سردردهای میگرنی درد عضلانی (فیبرومیالژیا و دیگر انواع دردهای مزمن می انجامد.

ص ۳۷۲

نبود انسجام بين تنفس و ضربان قلب باعث می‌شود تا افراد در مقابل بسیاری از بیماری های فیزیکی مثل ناراحتی قلبی و سرطان و همچنین مشکلات روانی مثل افسردگی و پی تی اس دی آسیب پذیر باشند.

ص ۳۸۰ و ۳۸۱

گاهی بدنی درکتان را از زمان هم تغییر می‌دهد تروما باعث می‌شود تا احساس کنید. برای همیشه در حالت درمانده ای از وحشت گرفتار شده اید در یوگا می آموزید که ادراکات تا قله ای بالا میروند و سپس فرو می افتند مثلاً اگر مربی از شما بخواهد تا حرکت مشخصاً چالش برانگیزی را انجام دهید ممکن است در ابتدا احساس شکست یا مقاومت کنید؛ زیرا پیش بینی می‌کنید تحمل احساسات برآمده از این حرکت خاص از توانتان خارج است. مربی خوب یوگا تشویقتان می‌کند تا به تمامی کشیدگی‌های ماهیچه ای توجه داشته باشید و در عین حال زمان بندی احساستان را با جریان تنفستان تنظیم می‌کند. تا ده نفس در همین حالت باقی خواهیم ماند. این کار باعث می‌شود زمان اتمام حرکات سخت را پیش بینی کنید؛ به علاوه ظرفیتتان را برای کنار آمدن با رنج های فیزیکی و هیجانی تقویت می‌کند. آگاهی از اینکه همه ی تجربه‌ها موقتی‌اند، دیدگاهتان را درباره ی خودتان تغییر می‌دهد. این بدان معنا نیست که بازپس گیری دریافت درونی احتمالاً ناراحت کننده نیست وقتی احساسی که تازه بدان دست یافته اید به شکل خشونت ترس یا اضطراب خودش را نشان می‌دهد چه اتفاقی می افتد؟

ص ۳۸۴

کم کم یاد گرفتم که فقط احساسات خودم را داشته باشم بدون اینکه تحت تأثیرشان قرار بگیرم زندگی کنترل شدنی تر است با روزهایم همنوایی بیشتری دارم و بیشتر در لحظه هستم در تماس فیزیکی شکیبایی بیشتری به خرج می‌دهم.

فصل ۱۷ ص ۳۸۵

انسان به اندازه ی افرادی که وی را می‌شناسند خودهای اجتماعی دارد. ویلیام جیمز اصول روان شناسی

فصل 17 ص ۳۸۶

همه می‌دانیم وقتی احساس حقارت می‌کنیم چه اتفاقی می افتد. همه ی انرژی مان را صرف مراقبت از خودمان می‌کنیم و هر راهبرد بقایی را که ممکن باشد به کار می‌گیریم. احتمال دارد احساساتمان را سرکوب کنیم؛ شاید خشمگین شویم و درصدد انتقام برآییم ممکن است تصمیم بگیریم آن قدر قدرتمند و موفق شویم که دیگر کسی نتواند به ما ضربه بزند بسیاری از رفتارهایی که ذیل مشکلات روانی طبقه بندی می‌شوند – مثل برخی وسواس،ها امیال و حملات هراس و همچنین بیشتر رفتارهای خود مخرب – در ابتدا به منزله ی راهبردهایی برای خود حفاظتی شروع شده‌اند چنین سازگاری‌هایی با تروما به قدری در ظرفیت عملکردی افراد دخالت می‌کند که ارائه دهندگان خدمات سلامت و خود بیماران اغلب اوقات تصور می‌کنند بهبود کامل دست یافتنی نیست. وقتی این علائم به چشم ناتوانایی هایی دائمی نگریسته شود، تمرکز درمان به یافتن برنامه ی دارویی مناسب محدود می‌شود؛ این امر نیز خود موجب وابستگی مادام العمر می‌شود به طوری که گویی بازماندگان تروما بیماران کلیوی هستند و دائم به دیالیز نیاز دارند.

ص ۳۸۸

برای بهبود تروما باید انجام داد اما بیشتر بازماندگان از جمله آن‌هایی که در برخی جنبه های زندگی شان عملکرد خوب و حتی فوق العاده ای دارند با مشکلی دیگر و حتى بزرگتر رو به رو هستند پیکربندی مجدد سیستم مغز ذهن که برای کنار آمدن با بدترین چیزها ساخته شده بود درست همانگونه که برای ادغام خاطرات ترومایی لازم است دوباره تجسمشان کنیم اینجا هم باید با بخشهایی از خودمان روبه رو شویم که عادت‌های دفاعی لازم برای بقای ما را به وجود آوردند.

ص ۳۸۹

چگونگی کنار آمدن با خودمان عمدتاً به مهارت های رهبری درونی مان بستگی دارد؛ اینکه چطور به بخشهای مختلف وجودی مان گوش می‌دهیم از احساس تحت مراقبت بودنشان اطمینان حاصل می‌کنیم و از اختلال در کار یکدیگر بازشان می داریم. ویلیام جیمز در سال ۱۸۹۰ نوشت: «باید پذیرفت که… همه ی خودآگاهی ممکن را می‌‎توان به بخش‌هایی تقسیم کرد که در کنار یکدیگر زیست می‌کنند؛ اما متقابلاً یکدیگر را نادیده می گیرند و ابزارهای دانش را بین هم به اشتراک می‌گذارند.

ص ۳۹۰

وی در کتاب مغز اجتماعی (۱۹۸۵) چنین می‌نویسد: «نظرتان درباره ی این باور چیست که خود وجود یکپارچه ای نیست و امکان دارد قلمروهای خودآگاهی متعددی درون ما باشد؟… از مطالعات ما [ در زمینه ی مغز دو نیمه] این ایده حاصل می‌شود که عملاً خودهای متعددی وجود دارند و الزاماً «ارتباط» درونی ای با هم ندارند. ماروین مینسکی، دانشمند دانشگاه ام آی تی و یکی از پیشگامان هوش مصنوعی اذعان داشت: «افسانه خودِ منحصر به فرد فقط ما را از هدف آن جست وجو منحرف می.کند… تصور اینکه مغز انسان اجتماعی دارای ذهن‌های مختلفی باشد منطقی به نظر می‌رسد ذهن‌های مختلف همانند اعضای یک خانواده می‌توانند برای کمک به یکدیگر همکاری کنند و در عین حال هر کدامشان همچنان تجربیات ذهنی ای داشته باشند که دیگران هرگز درباره شان چیزی نمی‌دانند درمانگرانی که طوری آموزش دیده اند تا افراد را انسانهایی پیچیده با شخصیت‌ها و ظرفیت‌های متعددی ببینند می‌توانند به بیماران کمک کنند تا سیستم بخش‌های درونیشان را واکاوی کنند و به جنبه‌های آسیب دیده ی خودشان رسیدگی کنند. ص ۳۹۱ آی اف اس بر این مفهوم استوار است که ذهن یکایک ما همچون خانواده ای است که اعضایش درجه های متفاوتی از صمیمیت تهییج پذیری خرد و درد دارند. این بخش‌ها شبکه یا سیستمی را تشکیل می‌دهند که در آن تغییر در یک بخش بر دیگر بخش ها تأثیر می‌گذارد. مدل آی اف اس کمک کرد به این مسئله پی ببرم که گسستگی در یک پیوستار رخ می‌دهد. در تروما سیستم خود از کار میافتد و بخشهای خود قطبی می‌شوند و به جنگ یکدیگر می‌روند خود انزجاری با خود بزرگ بینی توجه مهر آمیز با تنفر و انفعال با خشم و پرخاشگری همه در کنار هم قرار دارند و با هم در بی حسی و نزاع‌اند بخشهای افراطی بار تروما را به دوش می‌کشند. در آی اف اس هر بخش فقط یک حالت هیجانی زودگذر یا الگوی فکری متعارف نیست بلکه به مثابه ی سیستم ذهنی متمایزی در نظر گرفته می‌شود که سابقه توانمندی‌ها نیازها و جهان بینی مخصوص به خود را دارد. تروما باورها و هیجاناتی را به بخش‌ها تزریق می‌کند که آن‌ها را از حالت ارزشمند طبیعی خود خارج می‌کند. وقتی کسی از ما سوء استفاده می‌کند این بخش‌ها بیش از همه آسیب می‌بینند و انعطاف ناپذر می‌شوند و درد وحشت و خیانت ناشی از سوء استفاده را با خود حمل می‌کنند این بار سنگین به سمی شدنشان می‌انجامد و بخشهایی می‌شوند که مجبوریم به هر قیمتی شده انکارشان کنیم چون بخش‌های یاد شده درون بدن محبوس می‌شوند آی اف اس آن‌ها را تبعیدی ها مینامد. در این مقطع دیگر بخش‌ها درصدد محافظت از خانواده ی درونی در مقابل آسیب تبعیدی‌ها بر می‌آیند این محافظ‌ها بخشهای سمی را دور نگه می‌دارند.

این بخش‌های فصل ۱۷ رو نمی‌شد یه قسمت خاص انتخاب کرد چون خلاصه رویکرد سیستم خانواده درونیه. همه‌اش مهمه

ص ۳۹۳

که هرگاه افراد دچار مشکلات مزمنی می‌شوند چیزی مانع رسیدنشان به منابع درونی می‌شود. تی اف اس اذعان دارد که پرورش خود رهبری ذهن آگاهانه مبنای بهبود از تروما به شمار می آید. ذهن آگاهی هم باعث میشود تا با شفقت و کنجکاوی چشم انداز درونی مان را بررسی کنیم هم فعالانه ما را مستقیماً در جهت خود مراقبتی سوق می دهد.

ص ۳۹۴

در بازماندگان لایه ی سطحی بخش‌های محافظ جوهری آسیب ندیده ای وجود دارد؛ خودی که مطمئن، کنجکاو و آرام است؛ خودی که به واسطه ی محافظ‌های مختلفی که ضمن تلاش برای حصول اطمینان از بقا به وجود آمده اند از نابودی مصون مانده است. به محض اینکه محافظ ها به این برسند که جدا شدنشان خطری در پی ندارد این خود به شکل ناگهانی ظاهر می شود و بخش‌ها می‌توانند در فرایند بهبود به کار روند.

ص ۳۹۵

برخلاف شیوه‌هایدرمانی مراقبه ای مرسوم است فقط به تماشا یا مشاهده ی منفعلانه بسنده نمی کند بلکه نقش رهبری فعالانه ای را بر عهده دارد خود شبیه رهبر ارکستر است که به همه ی بخشها کمک می‌کند تا به صورت هماهنگ کار کنند و سمفونی بیافرینند نه صدایی ناهنجار.

ص ۳۹۸

برای اینکه این امکان را به جون بدهیم که با فلاکت و آسیب دیدگی اش کنار بیاید چاره ای جز آن نبود که از قدرت و خود دوستی اش بهره بگیریم و کمکش کنیم تا خودش را درمان کند. برای این کار می‌بایست بر منابع درونی بسیارش تمرکز می‌کردم و به خاطر می‌سپردم که نمی توانستم عشق و مراقبتی را که در کودکی از دست داده بود به او بدهم اگر در جایگاه درمانگر معلم یا مربی سعی در پر کردن خلاهای ناشی از محرومیت‌های کودکی برآیید متوجه خواهید شد که برای این کار آدمی نامناسب در زمان نامناسب و در مکان نامناسب هستید. شیوه درمانی به جای رابطه ی جون با من به رابطه اش با بخش‌های وجودی اش تمرکز می‌کند.

ص ۴۰۱

آتش نشان‌ها هر کاری از دستشان برآید برای رفع رنج هیجانی به کار خواهند برد. جدا از اینکه در وظیفه ی محبوس نگه داشتن تبعیدی ها کمک می‌کنند کارشان مخالف کار مدیرهاست. مدیران همه‌ی تمرکزشان حفظ کنترل است حال آنکه آتش نشانها برای خاموش کردن آتش خانه را ویران می‌کنند. مجادله ی بین مدیران سخت گیر و آتشنشان‌های خودسر تا زمانی ادامه خواهد یافت که تبعیدی ها که بار تروما را بر دوش دارند اجازه پیدا کنند به خانه برگردند و تحت مراقبت قرار گیرند.

ص ۴۰۲

با وجود این محبوس نگه داشتن تبعیدی ها هم خاطرات و هیجانات و هم بخش‌های نگه دارنده شان را یعنی بخش‌هایی که بیشترین آسیب را از تروما دیده اند سرکوب می‌کند. طبق گفته ی شوارتز معمولاً این بخشها حساس ترین خلاق ترین محبت آمیز ترین سرزنده ترین بازیگوش ترین و معصومانه ترین بخش‌هایتان هستند. با تبعید کردنشان هنگام آسیب دیدن دچار بدبیاری دوگانه ای می‌شوند؛ خواري طرد شدگی بر جراحت اولیه شان افزوده می‌شود.»

فصل ۱۸ ص ۴۱۳

بزرگترین کشف نسل من این است که بشر می‌تواند با تغییر دیدگاه‌های ذهنی اش زندگی اش را تغییر دهد. ویلیام جیمز این طور نیست که چیز متفاوتی دیده شده بلکه فرد متفاوت می‌بیند انگار که بعدی جدید کنش مکانی دیدن را تغییر داده است. کارل یونگ پردازش خاطرات تروما یک چیز است مواجهه با خلا درونی موضوعی کاملاً متفاوت است. حفره های روح که به دلیل خواسته نشدن دیده نشدن و اجازه نداشتن برای گفتن حقیقت به وجود آمده‌اند اگر پدر و مادرتان با دیدن شما هرگز به وجد نمی آیند به سختی میتوان حس دوست داشته شدن و عزیز داشته شدن را درک کرد. اگر از جهانی نامفهوم و مملو از پنهان‌کاری و ترس می‌آیید یافتن واژه هایی برای بیان آنچه تحملش کرده اید تقریباً غیر ممکن است اگر در مسیر بلوغ کسی شما را نخواسته یا نادیده‌تان ،گرفته ایجاد درکی درونی از عاملیت و خودارزشمندی چالش بزرگی خواهد بود.

ص ۴۱۷

تجسم دنیای درونیتان در فضای سه بعدی یک ساخت ضمن دیدن آنچه در تئاتر ذهنی تان در حال اجراست، دید شفاف تری از واکنش هایتان به افراد و رویدادهای گذشته داشته باشید. وقتی اشیای دیگری برای آدم‌های مهم زندگیتان قرار می‌دهید، خاطرات افکار و هیجانات غیر منتظره ای به ذهنتان خطور می‌کنند که ممکن است مایه ی شگفتی تان شوند. آن گاه روی صفحه ی بیرونی شطرنجی که خودتان ساخته اید مهره‌ها را جابه جا می‌کنید تا ببینید چه تأثیری رویتان دارند.

ص ۴۲۰

فرد شاهد از همان ابتدا وارد ساختار می‌شود و نقش مشاهده گر سهل گیر و بی طرفی را ایفا می‌کند که به قهرمان داستان ملحق می‌شود و ضمن انعکاس حالت هیجانی وی به بافتی توجه می‌کند که حالت یاد شده در آن پدید آمده.

ص ۴۲۶

ماهیت سه بعدی ساختار موضوعات پنهانی و ممنوعه و رعب انگیز را به واقعیتی ملموس و مشهود تبدیل می‌کند. از این حیث تقریباً مشابه سیستم های خانواده ی درونی آی اف اس است.

فصل ۱۹ ص ۴۳۹

با آرام شدن الگوهای ترس مغز حساسیت کمتری به واکنشهای خودکار استرس نشان می‌دهد و می‌تواند تمرکز بهتری بر رویدادهای عادی داشته باشد. به هر حال استرس جزء ویژگی‌های ذاتی خود رویدادها نیست بلکه بستگی دارد که چه نامی بر آن می‌گذاریم و چه واکنشی به آن نشان می‌دهیم. بازخورد عصبی در واقع مغز را متعادل می‌کند و انعطاف پذیری را افزایش می‌دهد و این گونه به ما اجازه می‌دهد تا انتخاب‌های بیشتری برای نحوه ی پاسخگویی داشته باشیم.

فصل ۲۰ ص ۴۶۱

بازیگری فقط این نیست که نقش شخصیتی را بازی کنید بازیگری کشف شخصیت درونی تان است شخصیت خود شمایید فقط کافی است آن را درون خودتان بیابید، ولو اینکه نسخه ی بسیار گسترده ای از خودتان باشد. تینا پکر

ص ۴۶۸

افراد مبتلا به تروما از احساس عمیق وحشت دارند میترسند هیجاناتشان را تجربه کنند چون هیجانات باعث میشود کنترلشان را از دست دهند در مقابل کار تئاتر تجسم بخشیدن به هیجانات ابراز آنها برخورداری از مشغولیت‌های موزون تقبل نقش‌های متفاوت و تجسم آن‌هاست. همان طور که دیدیم اساس تروما احساس انزوا و جدا افتادگی از نژاد بشری است. موضوع بحث در تئاتر مواجهه‌ی جمعی با واقعیت‌های وضع بشر است. ص ۴۶۹ افراد ترومایی از درگیری واهمه دارند. می‌ترسند کنترلشان را از دست بدهند و بار دیگر در سمت بازنده بحث قرار بگیرند. درگیری نقش مهمی در تئاتر دارد درگیری‌های درونی درگیری‌های بین فردی درگیری‌های خانوادگی، درگیری های اجتماعی و پیامدهایشان در تروما افراد در صدد فراموشی بر می آیند و حجم ترس خشم و درماندگیشان را پنهان میکنند اما در تئاتر افراد به دنبال یافتن راههایی برای بیان حقیقت و انتقال حقایق عمیق به مخاطبان هستند این کار مستلزم عبور از موانع برای کشف حقیقت درونی خودتان است یعنی واکاوی و بررسی تجربه ی درونی خودتان به گونه‌ای که این تجربه بتواند خودش را روی صحنه در صدا و بدنتان نشان دهد.

ص ۴۷۱

کودکان و کهنه سربازهای ترومایی ای که با آنها سروکار داریم از دیده شدن شرم دارند، از تماس با آنچه حسش می‌کنند می‌ترسند و از یکدیگر فاصله می گیرند. وظیفه ی هر کارگردان مثل هر درمانگری این است که سرعت کارها را کاهش دهد تا بازیگران بتوانند با یکدیگر و با بدن‌های خودشان رابطه برقرار کنند تئاتر شیوه ی منحصر به فردی برای دسترسی به طیف کاملی از هیجانات و ادراکات فیزیکی فراهم می‌کند که هم افراد را با چیدمان همیشگی بدنهایشان در تماس قرار می دهد هم به آنها اجازه می‌دهد به دنبال راههای بدیلی برای مشغولیت به زندگی باشند.

ص ۴۷۶

درک محیط پرورشگاه مثل یادگیری یک زبان خارجی است. اگر اهل آنجا نباشید نمی‌توانید به زبان مردم آنجا حرف بزنید. زندگی جوانانی که در پرورشگاه بزرگ شده اند وارونه است. وقتی گریفین از زندگی وارونه حرف می‌زند منظورش این است که اگر با عشق و محبت با بچه های پرورشگاهی رفتار کنید اغلب اوقات نمی‌دانند چه برداشتی از آن داشته باشند یا چگونه پاسخ دهند با گستاخی آشنایی بیشتری دارند؛ بدبینی را می فهمند. همان طور که گریفین اظهار می‌دارد رهاشدگی اعتماد به دیگران را از بین می‌برد کودکانی هم که در پرورشگاه بزرگ شدهاند طعم رهاشدگی را درک می‌کنند تا وقتی به شما اعتماد نکرده اند نمی‌توانید هیچ تأثیری رویشان داشته باشید. کودکان پرورشگاهی اغلب به مسئولان زیادی جواب پس می‌دهند مثلاً اگر بخواهند مدرسه شان را عوض کنند باید با والدین ناتنی، مقامات مدرسه، دفتر پرورشگاه و گاهی قاضی سروکله بزنند این مسئله معمولاً کودکان را با سیاست بار می آورد و خیلی خوب یاد می‌گیرند چطور با دیگران رفتار کنند. در دنیای پرورشگاهی، دوام واژه ی رایج مهمی است. شعار همه این است یک آدم بزرگ سال دل سوز؛ فقط همین یک قلم را نیاز دارید. با این حال نوجوان‌ها طبعاً از آدم‌های بزرگ سال دوری می‌کنند و گریفین معتقد است که بهترین نوع دوام برای نوجوان‌ها برخورداری از گروه ثابتی از دوستان است. چیزی که برنامه ی آنها برای تأمین آن طراحی شده است. اصطلاح رایج دیگر «استقلال» است. اصطلاحی که پل وابستگی متقابل را در برابرش قرار می‌دهد. وی اظهار می‌دارد: همه ی ما متقابلاً وابسته ایم اینکه از جوانانمان بخواهیم کاملاً تنهایی به دنیای بیرون قدم بگذارند و خودشان را مستقل بدانند احمقانه است. باید یادشان دهیم چطور وابستگی متقابل داشته باشند یعنی به آن‌ها بیاموزیم چگونه رابطه برقرار کنند.

ص ۴۷۸

اگر می‌خواهید به آنها احساس کنترل بدهید، باید به جای پادرمیانی از طرفشان به آنها قدرت دهید تا سرنوشت خود را در دست بگیرند. نمی توانید به افراد کم سن و سالی که سروکارشان با شماست کمک کنید درستشان کنید یا نجاتشان دهید تنها کاری که از دستتان بر می آید این است که پابه پایشان بیایید کمکشان کنید تا از چشم اندازشان آگاه شوند و با کمک یکدیگر آن را محقق کنید. با این کار بار دیگر کنترل را به آنها بر می‌گردانید تروما را بدون آنکه کسی حتی اسمی از آن بیاورد درمان می‌کنیم.

خودمراقبتی بوک کلاب:

فهیمه: یه پلی لیست آرامش بخش تو یوتوب هست شخصا خیلی دوستش دارم . خواستم اینجا به اشتراک بزارم که اگر دوست داشتید بین فواصل مطالعه ، موقع  استراحت کردن و آروم کردن ذهنتون ، گوشش بدید . امیدوارم مثل من بهتون حس خوبی بده

صوت رویدادهای مرتبط برای مطالعه تطبیقی:

جلسه رونمایی کتاب پسافاجعه
ویدئو سوزان برایسون خطاب به مخاطب ایرانی من این رو صوتش رو ضبط نکردم چون گفته بودن منتشر می‌کنن و منتشر کردن اینجا

نشست بدن فراموش نمی کند موسسه ایماژ ویدئو یک | ویدئو دوم | صوتی ماریه میرزاپور | علی الوند | مرضیه رضازاده | ندا تسلیمیان

نشست نقد و بررسی کتاب بدن فراموش نمی کند در باغ کتاب + پرسش و پاسخ

حلقه کتابخوانی مینا اورنگ:

فصل اول و دوم | فصل سوم و چهارم | فصل  پنجم | فصل ششم | فصل هفتم | فصل هشتم | فصل نهم | فصل دهم | فصل یازدهم و دوازدهم | فصل سیزدهم| فصل چهاردهم | فصل پانزدهم و شانزدهم | فصل هفدهم و هجدهم | فصل نوزدهم و بیستم

آرزو: امروز داشتم کتاب جدید نیکول لپرا رو ورق می‌زدم ببینم می‌شه تطبیقی ازش استفاده کرد. گفتم این بخشش رو بفرستم.
معمولا کتابای جدیدتر می‌تونن آپدیت‌های خوبی نسبت به موضوع داشته باشن. مثل کتاب پسافاجعه که دارم می‌خونم. اینم همین امسال منتشر شده واسه همین داشتم نگاه می‌نداختمش. کتاب تو خو عشقی باش که در جستن آنی:

انیمه های مرتبط:

دو تا انیمه مرتبط با تئاتر درمانی فصل آخر

کتاب کار ترومای پیچیده نیکول لپرا

اینجا بخونین

ویدئو دورهمی های بوک کلاب یک:
بخش اول
بخش دوم

کتاب های مرتبط:

کتاب خردمندی بدن

کتاب ذهن آگاهی حساس به تروما

کتاب بیداری ببرها دکتر لوین

کتاب چیرگی بر گسست ناشی از آسیب

By آرزو ویشکا

نویسنده، مترجم، تولیدکننده محتوا و تسهیلگر حلقه های حمایتی جیپسی، مترجم کتاب سفر به انتهای دنیا - انتشارات پرتقال، فارغ التحصیل رشته مترجمی زبان انگلیسی دانشگاه بین المللی امام خمینی قزوین، علاقه مند به کتاب های توسعه فردی، روانشناسی، ادبیات ژانری و به خصوص گمانه زن، ادبیات ژاپن، مانگا، مانهوا، انیمه، فیلم و سریال، موسیقی پس زمینه بازی، فیلم و انیمه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *