سفرنامه: به سوی باکو!

قدم اول- رفتن یا نرفتن! مسئله این است.

هیچ وقت با خودم به این فکر نکرده بودم که اولین سفر خارجیم دقیقا قراره چه شکلی باشه. از یه نظر این موضوع نهایتاً به نفعم تموم شد چون اگه تصویر خاصی از این اولین سفر توی ذهنم داشتم قطعاً ناامید و دلسرد از این سفر بر می گشتم. سفرهای پی در پی داخلی توی این دو سال بهم یاد داده که خیلی انعطاف پذیر باشم و با آغوش باز در انتظار غیرمنتظره ترین اتفاقات. با اینکه توی دو سال اخیر این همه سفر رفتم، ذهنم حول و هوش سفر خارجی نمی چرخید، هنوز داشتم تغییرات خودم رو هضم می کردم و از آزادی جدیدیم لذت می بردم. حس می کردم سفر خارجی پول بیشتری می خواد و ریسک بیشتری هم برام داره. جاش توی آینده های دورتری بود. چجوری می خواستم خانواده ام رو قانع کنم که می خوام سفر خارجی رو تجربه کنم؟! هر از گاهی که بحث سفر خارجی می شد بهش فکر می کردم و توی همین تصورات بودم که اوایل زمستون پیشنهاد سفر باکو با تورهای دالاهو از طرف مامانم روی میز اومد و منم با یه دو دو تا چارتای سریع به استقبالش رفتم و همون مسیری رو در پیش گرفتم که توی سفرهای داخلیم در پیش گرفته بودم، یعنی «شروع تجربه سفرهای خارجی با خانواده» و «به وجود آوردن تصور اولیه از این نوع سفرها» و در ادامه «قدم گذاشتن توی مسیر اعتمادسازی.»

توی جامعه ما سفر کردن برای یه دختر از یه طبقه متوسط با یه خانواده معمولی همیشه فرآیند پیچیده تری نسبت به یه پسر داره. نمی خوام بابت این موضوع گله و شکایت کنم، در عوض ته دلم خوشحالم که موانع مختلف نتونست من رو از سبک زندگی ای که دلم می خواد، منصرف کنه. با اینکه آخرین سفرمون با تورهای دالاهو بازم نشون داده بود که خیلی خونواده خوش سفری نیستیم و شب یلدا اون طوری که تصور می کردیم پیش نرفت، من تصمیم گرفتم این سفر رو با خانواده برم.

قدم دوم – جمع آوری اطلاعات، پاسپورت، ویزا، عوارض، دلار و منات گران می شود!

حقیقتش رو بخواید من قبل از سفر تحقیقات گسترده ای در مورد باکو انجام ندادم و برای این کار دلیل خوبی هم داشتم: مدیریت سفر با من نبود!

جمع آوری اطلاعات و برنامه ریزی توی سفری که مدیریتش با شما نیست در کنار فوایدش معایبی هم برای من داشت و اون این بود که اونوقت می دونستم چی رو دارم از دست می دم! احتمال چنین چیزی توی تورهایی از این دست و به خصوص توی سفرهای خانوادگی زیاده و برای همین من تصمیم گرفتم فقط به شکل روزنامه وار نگاهی به لیست دیدنی های باکو بندازم ( در این راستا نوشته های پری توی سایت سبک تر رو در مورد باکو خوندم که شباهت جالبی با سفر من داشت) و تا یک روز قبل از سفر هم به ویدئوهای دیدنی های باکو دست نزدم. من تصمیم گرفتم این سفر شهری خارجی رو به یه سفر ماجراجویانه شخصی تبدیل کنم، به طوری که هر چیزی که می دیدم برام جدید باشه و هر چیزی که برام جذابه رو برم در موردش بخونم و بپرسم و بیشتر بفهمم. اتفاقی که بعد از ثبت نام و پرداخت پول تور باکو برای ما افتاد این بود که در طول سه ماه هزار بار تغییرات توی مسائلی مثل عوارض و قیمت ارز اتفاق افتاد. اول گفتن عوارض پلکانی می شه و بعدش قیمت دلار همین جوری رفت بالا! ما نمی دونستیم دلار بخریم یا منتظر بمونیم وضع بهتر بشه. خیلی ها در حین سفر بهم پیام دادن و ازم خواستن در مورد فرآیند ویزا بنویسم اما مشکل این بود که ما فقط اسکن پاسپورت ها و عکس ها رو برای دالاهو فرستادیم و دیگه جز پرداخت عوارض برای مرز بیله سوار توی بانک ملی کاری انجام ندادیم و اونا خودشون توی ماشین ویزاها رو در اختیارمون گذاشتن. (به همین خاطر من تحقیقات تکمیلی انجام دادم در مورد این مسئله مفصل توی یادداشت راهنمای کاربردی سفر به باکو میارمش اما با این حال کوتاه براتون می گم: خیلی راحت می شه ویزای آنلاین آذربایجان رو از سیستم آسان ویزا (ASAN Visa) گرفت. برای گرفتن این ویزا فقط باید اسکن پاسپورتی که حداقل شیش ماه اعتبار داره و هزینه ویزا رو (که تا شیش دی 96 بیست و چهار دلار بود!) داشته باشید و به این سایت مراجعه کنید و توی مدت یه روز تا سه روز کاری ویزایی با نود روز اعتبار بگیرید که البته مثل ویزای عادی فقط سی روز اجازه اقامت بهتون می ده. ) دالاهو تصمیم گرفت ما رو از مرز آستارا راهی باکو نکنه چون طبق تجربه می دونست توی سال تحویل اونجا خیلی شلوغه و به همین خاطر راه ما طولانی تر شد. خرید دلار و منات رو هم توی دو بازه زمانی تجربه کردیم. دو ماه قبل از سفر و یک هفته قبل از سفر و همون طور که حتما خودتون هم حدس می زنید اوضاع بدتر و بدتر شد پس اگه شما هم از این نوع درگیری ها داشتید ترجیحا صبر نکنید!

قدم سوم- روز حرکت

تا حالا لحظه تحویل سال مشغول عوض کردن لباس بودین؟ یا تا حالا شده وقتی صدای ترکیدن توپ لحظه تحویل سال رو می شنوید، به خودتون بیاید و ببینید که ای بابا! هنوز شلوار پام نکردم! ما باید بلافاصله بعد از تحویل سال راه میافتادیم سمت ونک تا از اونجا سوار اتوبوس های تور بشیم. یکی از فوت و فن های مسافرت با تور و چیزی که بعد از یکی دو بار سفر کردن با تور متوجه می شید اینه که هنوز این نقطه ضعف توی تورهای ایرانی هست که جاتون رو از قبل نمی تونید توی اتوبوس مشخص کنید و این باعث مشکلات ثانویه ای می شه که ممکنه زن و شوهرها یا دوست هایی که با هم اومدن سفر توی اتوبوس ناچار به جدا نشستن از همدیگه بشن و این موضوع توی سفرهای طولانی مثل این سفر اهمیت زیادی داشت و برای همین ما خودمون رو اولین نفر به محل قرار رسوندیم. گرچه، نهایتا فایده خاصی برامون نداشت چون من و خواهرم فداکاری کردیم و جامون رو به یه زن و شوهر دادیم و جدا از هم نشستیم! وقتی یه ربع بعد از تحویل سال اسنپ گرفتیم(بله! حتی توی چنین ساعاتی هم آدم هایی هستن که دارن کار می کنن!) توی تهران به اون شلوغی، توی خیابون ها، توی کوچه ها و توی بزرگراه ها پرنده پر نمی زد. اون همه آدم کجا رفته بودن؟! حیرت انگیز نیست که سنت و فرهنگ انقدر بتونه تاثیرگذار باشه که تمام این آدم ها رو مجبور کنه در اون لحظات توی خونه هاشون باشن یا توی جاده ها به سمت یه تعطیلات نوروز خوب؟ اونم درست همین تهرانی که تا 24 ساعت قبل طوری توی خیابون ها و بازاراش شلوغ بود که جای سوزن انداختن نبود؟! ما نیم ساعتی توی ایستگاه اتوبوس با چمدون های بزرگمون نشستیم و من مات اون فضا و سکوت میدون ونک و خیابون برزیل شده بودم تا اینکه اولین مسافرهای یکی دیگه از گروه های تور باکو از راه رسیدن. با عیدتون مبارک و سال نوتون مبارک تیر بارونشون کردیم و این چرخه همین طوری با اومدم باقی مسافرا ادامه پیدا کرد. هیجان و خوشحالی سال نو و اون حس حالا که سال نوئه بیایم به همدیگه حال خوب بدیم توی هوا موج می زد! آخه چطوری می شه؟ همین آدم ها بیست و چهار ساعت پیش به همدیگه اخم می کردن و توی ترافیک برای هم بوق می زدن و فحش می دادن و نسبت به هم بی اعتماد بودن اما یه قانون نانوشته توی ذهن همه بود که الان باید خوشرو باشن. اگه این قانون نانوشته می تونه این لحظات رو این شکلی کنه، چرا نتونه باقی لحظات رو هم به همین شکل تغییر بده؟! هیچ وقت بهش فکر کردین که چقدر قدرت عظیمی توی فرهنگ می تونه باشه؟ توی طرز تفکر و دیدگاه جمعی و فردی؟ با اینکه دارم قدم به قدم براتون داستان این سفر رو تعریف می کنم می خوام بپرم به یکی از روزهایی که توی باکو بودیم و یکی از مجموعه عکس های مورد علاقه ام رو نشونتون بدم که هنوزم با دیدنشون پیش خودم خوشحال می شم که این صحنه رو ثبت کردم و اون حال خوب رو با دیدنش دوباره و دوباره تجربه می کنم. دختری که توی عکس می بینید یه بچه ی کم سن و سال نیست، یه خانوم بزرگساله! یه خانوم سی یا چهل ساله که رها، آزاد و خوشحال با عروسک های جشن نوروزی میدون فانتن باکو می رقصید. به نظرم چیزی که باعث خلق چنین صحنه ای شده اون تفکریه که توی این جامعه موج می زنه. اون فرهنگ خوشحال بودن. دیروز که داشتم سفرنامه منصور ضابطیان رو در مورد پاریس می خوندم به یه قسمت خیلی جالب رسیدم که دقیقا وصف همین موضوع بود. نوشته بود «توی پاریس اول کارناوال رو می گیرن و بعد مناسبتش رو مشخص می کنن.» فرهنگ خوشحال بودن بدون هیچ دلیلی توی این جامعه ها جا افتاده است اما برای ما نه. چه ده سال پیش که منصور ضابطیان داشت سفرنامه پاریس رو می نوشت، چه الان که من دارم سفرنامه باکو رو می نویسم و به نظرم ما ایرانی ها به قدر کافی سفر نکردیم و به قدر کافی پخته نشدیم که به این حقیقت برسیم که برای خوشحال بودن نباید حتما دنبال دلیل گشت. سعی تمام این مدت می دونست اشکال ما کجاست: «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی، صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی.»

By آرزو ویشکا

نویسنده، مترجم، تولیدکننده محتوا و تسهیلگر حلقه های حمایتی جیپسی، مترجم کتاب سفر به انتهای دنیا - انتشارات پرتقال، فارغ التحصیل رشته مترجمی زبان انگلیسی دانشگاه بین المللی امام خمینی قزوین، علاقه مند به کتاب های توسعه فردی، روانشناسی، ادبیات ژانری و به خصوص گمانه زن، ادبیات ژاپن، مانگا، مانهوا، انیمه، فیلم و سریال، موسیقی پس زمینه بازی، فیلم و انیمه

2 thoughts on “سفرنامه: به سوی باکو!

  • مصطفی

    با اینکه وبلاگ نویسی چند سالی هست منقرض شده
    اما واقعا تجربه هایی که از تور دالاهو نوشته بودی فوق العاده بود و خیلی راهگشا بود

    پاسخ
  • ندا

    سلام خيلي خوب نوشتين، داشتم مشتاقاته دنبال ميكردم م
    چرا بقيه اشو ننوشته بودين؟؟؟

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *