چطور شخصیت اصلی خفن بسازیم؟

به عنوان طرفدار شرلوک هولمز، بازیگری که نقش شرلوک را ایفا می‌کند برای من مهم نیست، بلکه شخصیت جذاب و باهوش شرلوک برایم مهم است که با روش‌های منحصر به فرد خود، پرونده‌های جنایی را حل می‌کند. شخصیت شرلوک هولمز با هوش و تفکر خود، داستان را برای منِ مخاطب جذاب و پرکشش می‌کند.

آیا می‌دانستید که در ساخت شخصیت‌هایی مانند شرلوک هولمز از نکات جذاب فیلمنامه‌نویسی الهام گرفته شده است؟ 

بله، بلیک اسنایدر در کتاب “نجات گربه” درباره این موضوع نوشته است. 

در این مقاله قصد داریم به بررسی رازها و ترفندهای جذاب کردن شخصیت‌های اصلی برای مخاطبان بپردازیم و بفهمیم چگونه یک فیلمنامه‌نویس موفق، شخصیت‌ها را جذاب و قابل هویت می‌کند.

تکنیک‌های شناخت شخصیت اصلی خوب که در این مقاله با آن رو به رو خواهیم شد:

۱. صفت خاص

۲. کی هست در خدمت چی هست 

۳. تعادل بین خیر و شر 

۴. کشمکش 

۵‌. سفر قهرمانی 

۶. انگیزه درونی

۷. چاشنی مرگ و زندگی 

۸. نیازهای اولیه

۹. روابط آشنا

۱۰. کهن الگوی خاص

قدم اول برای نوشتن یک فیلمنامه خلاق، تعیین داستان و شخصیت اصلی آن است. به عبارتی باید چی هست و کی هست داستان را اول ماجرا مشخص کنیم. شخصیت اصلی باید ویژگی‌های خاص و منحصر به فردی داشته باشد تا مخاطبان به آن ارتباط برقرار کنند. به عبارت دیگر اولین نکته‌ی ما این است. صفت خاص شخصیت اصلی باعث می‌شود که مخاطبان بدون زمان زیاد، شخصیت را درک کنند و با آن همذات‌پنداری کنند.

با استفاده از تکنیک صفت خاص، مخاطبان به سرعت با داستان ارتباط برقرار کرده و علاقه‌مند می‌شوند تا داستان را دنبال کنند. به عنوان مثال، شخصیت شرلوک هولمز با باهوش بودنش به خوبی به مخاطبان معرفی می‌شود و آن‌ها را به داستان جذب می‌کند.

اگر کسی از من بپرسد یک انیمیشنی رو معرفی کنید که شخصیت اصلی آن جنگجو باشد، بدون فکر کردن اسم انیمیشن مولان را به او خواهم گفت.

شما چطور؟ می‌توانید به من یه شخصیت اصلی توی فیلم یا سریال، انیمه یا انیمیشن معرفی کنید که شخصیت اصلی آن جنگجو بوده باشد؟

مطمئن هستم هزار مثال در ذهن شما نقش می‌بندد. (دیگه کف کفش جکی جان یا بروسلی توی ذهنتون ظاهر می‌شه.)

پس بعضی شخصیت‌ها در ذهن ما با صفتشان کدگذاری می‌شوند.

مثلا وقتی نام شرلوک هلمز می‌آید همه به باهوش بودنش اشاره می‌کنند.

 باربی، همه اول یادمان می‌آید چقدر خوش اندام هستند.

بتمن، عدالتخواهی این شخصیت به یادمان می‌آید.

نتیجه استفاده از ترفند‌های صفت خاص باعث خواهد شد که با داستان سریع ارتباط برقرار کنیم و علاقمند باشیم که داستان رو دنبال کنیم.

 مثلاً آیا بتمن عدالتجو موفق می‌شود بالاخره گاتام سیتی را از دست شخصیت‌های شرور آزاد کند؟

آیا شرلوک هومز باهوش بالاخره موفق می‌شود که پرونده‌ای را که مدت‌هاست درگیرش است را حل کند یا خیر؟

به طور خلاصه، استفاده از صفت خاص برای معرفی شخصیت‌های اصلی، یک تکنیک موثر در فیلمنامه‌نویسی است که باعث ارتباط سریع و قوی مخاطبان با داستان می‌شود و آن را جذاب می‌سازد. این تکنیک، یک نقطه شروع عالی برای ساخت یک فیلمنامه جذاب و قابل توجه است، اما این نکته فقط یکی از نکات خفن فیلمنامه‌نویسی نویسی بود.

در کتاب “نجات گربه”، بلک اسنایدر به اهمیت شخصیت اصلی در داستان اشاره کرده است. 

وقتی ما در دومین ترفند می‌گوییم شخصیت اصلی در خدمت چی هست، منظورمان این است که برای حل پرونده‌های داستان، نیاز به یک شخصیت اصلی یا قهرمان داریم. کسی که بتواند به معمای داستان پاسخ دهد.

برای مثال، در فیلم “دارک نایت” که در شهری به نام گاتهام‌سیتی رخ می‌دهد، نیاز به یک قهرمان عدالتجو داریم که بیاید شهر را از جرم و جنایت پاکسازی کند. اما مگر وظیفه پلیس همین نیست؟

اینجاست که نویسنده با معرفی شخصیت منفی مانند جوکر، نشان می‌دهد که پلیس تنها نمی‌تواند با او مقابله کند و به شخص قدرتمندی مانند بتمن نیاز داریم که بتواند از پس جوکر بربیاید.

ترفند سوم ما در فیلمنامه‌نویسی، تعادل قدرت بین خیر و شر است. اگر از ابتدا قدرت سوپرمن و جوکر را مقایسه کنیم، سوپرمن به راحتی جوکر را شکست می‌دهد و داستان جذاب نخواهد بود. بنابراین، تعادل بین نقش‌آفرینان خوب و بد در داستان، مهم است و برای مخاطب سوال مطرح می‌کند که کدام طرف برنده خواهد شد. تعادل و هوش میان شخصیت جوکر و بتمن داستان را جذاب کرده و باعث شده هر دو طرف در ذهن مخاطب جایگاه ویژه‌ای داشته باشند.

به طور خلاصه، وجود شخصیت اصلی یا قهرمان در داستان بسیار اهمیت دارد چرا که داستان به حضور شخصیت نیاز دارد و همینطور تعادل قدرت بین خیر و بد، از جزئیات مهم برای جذابیت داستان است.

 تنها با وجود چنین شخصیت‌های قوی و تعادل مناسب، داستان می‌تواند به طور کامل تکمیل شود.

در فیلمنامه‌نویسی، برای جذابیت بیشتر داستان، از سه ترفند متصل به هم استفاده می‌کنند که ترفند‌های شماره ۴ و ۵ و ۶ ما رو شما می‌شود و در اولین ترفند کشمکش‌ها را بیشتر سفرها را طولانی‌تر و انگیزه‌ها را درونی‌تر می‌کنند.

در فیلم “دارک نایت”، شخصیت اصلی یعنی بروس وین (بتمن) درگیر عشق زنی به نام ریچل می‌شود. 

در طول فیلم، کشمکش‌های روابط بین این دو شخصیت را مشاهده می‌کنیم و عشق بین آنها را حس می‌کنیم، به گونه‌ای که در خود فیلم نیز اشاره شده است که این دو شخصیت قصد داشتند با یکدیگر باشند.

 اینجاست که فیلمنامه‌نویس با استفاده از کشمکش بیشتر در این روابط، شخصیت منفی یعنی جوکر دختر را ربوده و بتمن را وادار به انجام کارهای خطرناک می‌کند تا بتواند دختری که دوست دارد را نجات دهد.

در این روند، کشمکش‌ها در طول داستان به شدت افزایش می‌یابند و هر چیزی که برای شخصیت اصلی اهمیت دارد، تحت حمله قرار می‌گیرد.

بنابراین، ایجاد موانع جلوی راه شخصیت اصلی یکی از استراتژی‌هایی است که فیلمنامه‌نویسان بهره می‌برند تا کشمکش را درون یک داستان بیشتر کنند. اگر شخصیت اصلی به آسانی به خواسته‌های خود برسد، داستان دچار کمبود هیجان خواهد شد.

در شرایط خاص و حساس، وقوع کشمکش باعث افزایش هیجان و تزریق استرس به مخاطب می‌شود. افزایش تعداد موانع باعث افزایش کشمکش‌های داستان و طولانی‌تر شدن سفر قهرمان می‌شود. این موانع می‌توانند زوجی که قصد دارند با هم بمانند را از هم جدا کنند و حتی به خطر جان یکی از آن‌ها بیاندازند.

 در این حالت، جوکر، ریچل و هاروی دنت را گروگان گرفته و به بتمن فرصت می‌دهد تا جان یکی از آن‌ها را نجات دهد.

ترفند هفتم یعنی ترکیب چاشنی مرگ و زندگی، باعث توجه و جذابیت بیشتر داستان می‌شود و مخاطب را به خود جذب می‌کند. 

به طور کلی، استفاده صحیح از این چاشنی‌ توسط فیلمنامه‌نویسان باعث حفظ توجه و جذب مخاطب به مدت طولانی می‌شود.

ترفند هفتم که یکی از نکات جذب کننده مخاطب است، بررسی نیازهای اولیه انسان‌ها به صورت مستقیم است. انسان دائماً به دنبال رسیدن به خواسته‌ها و نیازهای خودش است و هر لحظه این رسیدن به خواسته‌ها و نیازها سخت‌تر می‌شود. 

وقتی از نیازهای اولیه صحبت می‌کنیم، به نیازهایی اشاره داریم که انسان‌های غارنشین برای برطرف کردنشان حرکت می‌زدند، مانند نیاز به خوراک، پوشاک، مسکن و مراقبت از عزیزان. 

به عنوان مثال، در انیمیشن “کورالین”، نیاز به بقا باعث می‌شود که شخصیت اصلی تلاش کند تا بقای خود و عزیزانش را حفظ کند.

نهمین ترفندی که توجه مخاطب را به داستان جلب کند، استفاده از روابط آشنا است. 

روابط شخصیت‌های داستان با یکدیگر، مانند بحث کورالین با پدر و مادرش یا بروس وین با نامزدش، باعث می‌شود که مخاطبان به داستان جذب شوند زیرا این روابط در زندگی واقعی نمونه‌های مشابه دارند و برای مخاطبان قابل درک هستند.

 در فیلم‌ها، سریال‌ها و انیمیشن‌ها، استفاده از روابط آشنا باعث می‌شود که مخاطبان به داستان جذب شوند. به عنوان مثال، وقتی شخصیت‌های داستان در روابط خود با مشکلات یا دغدغه‌هایی روبرو می‌شوند که قابل درک برای مخاطبان است، 

آن‌ها همچنین درگیر داستان می‌شوند زیرا این روابط در زندگی واقعی وجود دارند. این روابط آشنا باعث می‌شود که مخاطبان به داستان پیوسته و احساس کنند که جزئی از آن هستند.

بعضی اوقات هم فیلمنامه نویس‌های حرفه‌ای شیوه‌های خودشان را برای ساخت شخصیت خوب دارند. شاید تا حالا به این جمله برخورده باشید که می‌گویند، انگار فلانی به دنیا آمده بود تا فلان نقش را بازی کند و یا اینکه هیچکسی جز فلانی از پس این ایفای نقش به‌درستی برنمی‌آید. 

اما واقعیت اینجاست که وقتی صحبت درباره‌ی نوشتن یک نقش برای شخصیت می‌شود، فیلمنامه‌نویسان طبق گفته بلیک اسنایدر نقشی را نمی‌نویسند که فقط یک بازیگر خاص بتواند اجرا کند. آن‌ها نقش‌هایی را می‌نویسند که برای بازیگران زیادی قابل اجرا باشد.

 ممکن است این وسط این سوال پیش بیاید که چرا با این وضعیت، بسیاری از بازیگران نقش‌های مشابه را انتخاب می‌کنند؟

 شخصیت‌های مثل جیم‌کری را در فیلم‌هایی مانند “ماسک”، “مرد کابلی”، “خنگ و خنگتر” به عنوان بازیگر در نظر بگیرید. 

فیلم‌هایی که در آن‌ها همواره یک نوع طنز با چاشنی بیچارگی در این کاراکتر مشاهده می‌شود و باعث می‌شود مخاطبان بخندند.

 مثال بومی شده‌اش در کارهای مهران مدیری است که همواره سیامک انصاری، شخصیت یک آدم بدبخت را اجرا می‌کند و در موقعیت‌های مختلف مورد ظلم قرار می‌گیرد و خنده مخاطبان را به وجود می‌آورد.

قرار گرفتن این بازیگران در فیلم‌ها و سریال‌های مشابه به این دلیل نیست که این بازیگران نمی‌توانند فیلم‌های دیگری را بازی کنند، مسئله این است که ما به عنوان مخاطب نیاز به دیدن کهن الگوهای خاصی داریم چون باعث ایجاد لذت در ما می‌شود.

 این بازیگران با نشان دادن کهن‌الگوی خاص باعث می‌شوند مخاطبان به دیدن آن‌ها در نقش‌های مشابه تمایل داشته باشند. 

استفاده از دهمین نکته یعنی استفاده از کهن الگوهای خاص باعث می‌شود که نویسنده‌ها خودشان را محدود به بازیگر نکنند و دستشان برای نوشتن یک شخصیت قوی باز باشد و همینطور بازیگران بتوانند راحت‌تر خودشان را در آن کهن الگوها پیدا کنند.

📌 ممکنه این سوال به وجود بیاد که برای داستان‌های زندگینامه و یا داستان‌های اپیزودیک، مجبوریم شخصیت متفاوت از شخصیت‌های فیلم و سریال خلق کنیم؟

بزار خیالت رو راحت کنم، ما به عنوان مخاطب به شخصیت‌هایی اهمیت می‌دهیم که:

۱. بتوانیم با همذات‌پنداری کنیم

۲. بتوانیم از آن‌ها چیزی یاد بگیریم

۳. به نظرمان حقشان باشد که به پیروزی برسند

۴. آن چیزی که احتمال بدست آوردن یا از دست دادن آن وجود داشته باشد، نیاز بدوی باشد و حسی را در ما بیدار کند.

با همین چند نکته، مهم نیست با چه نوع داستانی سر و کار داشته باشیم، شصخیت اصلی خوبی گیرمان آمده اگر بتواند به موارد بالا پاسخ دهد.

اول درگیر این بودیم که یک چی هست خوب چیه و چه ویژگی‌هایی دارد. الان فهمیدیم که یک چه کسی خوب کیه و باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد.

بنابراین اگر به یک داستان برخورد کردید، بهتر است این سوالات را از خودتان بپرسید:

– شخصیت اصلی کیه و در دنیایش چه خبر است؟

– با چه کسانی طرف است؟

– چه چیز را ممکن است بدست آورد یا از دست بدهد؟

– چه خواسته و نیازهایی دارد؟

اگر شخصیت موفق شد به این سوالات پاسخ دهد، احتمال اینکه شخصیت خوبی باشد بالاست.

امیدوارم این محتوا برای شما مفید بوده باشد و اگر به نظرتان جای نکته‌ای در اینجا خالی است، حتماً برای ما بنویسید.

By رعنا ترشیزیان

رعنا ترشیزیان نویسنده، کارشناس ادبیات نمایشی دانشگاه آزاد تهران و مدرس دوره‌ی نویسندگی صفر کیلومتر هستم. از علاقه‌مندی‌هام خوندن داستان‌ با ژانر‌های متفاوت مخصوصا ژانر وحشت هست. همچنین به زبان و فرهنگ کشور‌های آسیایی از جمله کره‌‌ی جنوبی و ژاپن علاقه‌مند هستم و از دنیای انیمه و کی‌دراما لذت می‌برم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *