وقتی هدف شخصیت اصلی توی داستان تغییر میکنه، باید هدف جدید از نظر موضوعی با اهداف دیگهی شخصیت مرتبط باشه تا در نهایت هدف اولیه شخصیت جوابی رو دریافت کنه.
به عنوان مثال: اگه شخصیت ما میخواد توی پایان داستان، دنیا رو نجات بده. باید اول داستان خودش رو نجات بده. پس لازمه من به عنوان نویسنده اینجا اختلالی ایجاد کنم که نجات زندگی خودش با نجات دنیا یکی بشه و یا اینکه زودتر خودش رو نجات بده ولی بعد بفهمه خطر بزرگتری تهدیدش میکنه و تنها راه نجات زندگی خودش نجات دنیاست.
بنابراین باید مطمئن بشیم هر چیزی که شروعش کردیم و هر جعبهای که بازش کردیم در انتها بسته می شه. در غیر این صورت داستان منطق خودش رو از دست میده و مخاطب از داستان زده میشه.
به عنوان مثال: داستان با این سوال شروع میشه که کی قاتل جکئه؟
کارآگاه وارد داستان میشه و با همسر جک که الان بیوه شده هر دو به دنبال جواب هستن. اما کارآگاه و بیوه در طی حل پروندهی قتل، عاشق همدیگه میشن. بیوه دنبال عشق نبود اما حالا عاشق کارآگاه شده. کارآگاه و بیوه با هم ازدواج میکنن و با خوبی خوشی زندگی میکنن. آخرش هم ما نفهمیدیم کی شوهرش رو کی کشت؟
برای همین باید مطمئن شیم تمامی سوالات جواب خودشون رو دریافت کرده باشن. ممکنه چند تا سوال مطرح بشه در طول داستان و همگی به یه جواب برسن و جوری که به نظر بیاد شخصیت اهداف متفاوت پیدا کرده.
به عنوان مثال: سوال کی جک رو به قتل رسوند؟ اسلحهی پیدا شده توی صحنه برای کیه؟ توی شب حادثه کی خبر داشت جک توی خونه تنهاست؟
جواب تمام سوالات بالا خواهر جک مریداست.
به علاوه میتونیم از این تغییر هدف برای ایجاد تنش بیشتر استفاده کنیم. به عبارتی باعث بشیم شخصیت اصلی با چالش های بیشتری مواجهه بشه و در مسیر جدیدی قرار بگیره. وقتی شخصیت به چالش برخورد یه ماجراجویی جدید رو شروع میکنه و به همین صورت خود به خود هیجان داستان هم بیشتر میشه. چون مخاطب میخواد بفهمه این راه جدید به چه سرنوشتی ختم میشه. آخرش هم باید حواسمون باشه تغییر هدف شخصیت اصلی باید به صورت منطقی باشه و با داستان و شخصیت های دیگه همخونی داشته باشه.
منابع:
[۱].https://www.youtube.com/watch?v=blehVIDyuXk
[۲].ChatGPT