چطوری داستان کوتاه بنویسیم؟
من اینجا نیستم تا دربارهی تعریف رایج بازار از داستان کوتاه صحبت کنم، در واقع قصد دارم از شیوهی ساخت داستان کوتاهی بگم که همهی ما به نوعی باهاش سر و کار داریم. توی مقدمهی این مقاله قراره با تعریف داستان کوتاه آشنا بشیم و بفهمیم داستان کوتاه چی نیست. توی ادامهی مسیر هم با نکات ساخت داستان کوتاه آشنا میشیم و توی نوشتن داستان کوتاهمون ازشون استفاده میکنیم. انواع ساختار و یا نقشهی داستانی برای ساخت داستان کوتاه رو میبینیم و مقاله رو با تمرین نوشتن به پایان میرسونیم.
قبل از ارائهی یه تعریف از داستان کوتاه باید به این موضوع اشاره کنم، وقتی ما رنگ سیاه رو درک میکنیم که رنگ سفید رو شناخته باشیم و وقتی صبح رو درک میکنیم که شب رو دیده باشیم.
حالا به نظرتون تعریف داستان کوتاه چیه؟
لازمه برای درک داستان کوتاه با داستان بلند آشنایی داشته باشیم. توی داستان بلند فرصت آشنایی با شخصیت و یا شخصیتها رو بدست میاریم، از لحظهای که متولد میشن و مدرسه و دانشگاه میرن تا زمانی که یه خونهی نقلی برای خودشون توی مرکز شهر دست و پا میکنن. شاید به عنوان مخاطب و یا نویسنده حتی دلمون بخواد بدونیم سلیقهی موسیقی شخصیتمون چیه؟ یا اینکه اگه تست شخصیتشناسی مایرز و بریگز(MBTI) یا کهن الگوها و انیاگرام رو بده، تیپ شخصيتیش چی درمیاد.
داستانهای بلند دربارهی غوطهور شدن توی احساسات، تجربیات و همچنین ماجراهاییان که برای شخصیتهای اصلی و فرعی رخ میده. اگه دلمون بخواد وقتمون رو برای شخصیتی بزاریم و یه زنجیرهی طولانی از حوادث رو باهاش تجربه کنیم، مثلا باهاش بریم جنگ یا یه نفرین رو از بین ببریم، داستان بلند میتونه برامون انتخاب مناسبی باشه.
اما وقتی یه داستان کوتاه رو انتخاب میکنیم، تمایل داریم یه تغییری خیلی سریع رخ بده، دنبال یه تجربه خاصیم. مثل یه اسب سواری کوتاه با شخصیت داستان زیر نور ماه.
داستان کوتاه مثل یه راه حل سریع به صورت مسئلهای کوتاهه. شاید هم یه نکتهی مهم احساسی که باید کشفش کرد. معمولا داستان کوتاه روی یه رویداد و یه شخصیت تمرکز داره. داستان کوتاه مثل یه مشت احساسی و یا تجربهی خاص با یه پیام آموزندهست.
مثلا وقتی شخصیت ما یه دختر بیست سالهاس که قبل از خواب یادش رفته در خونهاش رو قفل کنه. در نتیجه یه قاتل وارد خونهاش شده.
پیام اخلاقی: در خونهاتون رو قبل از خواب قفل کنین!
داستان کوتاه باید همینقدر سریع مخاطب رو به دام بندازه و باعث بشه ذهن مخاطب باهاش همسو بشه تا بخواد سریع به پایان داستان برسه.
یه داستان کوتاه میتونه یه تیکه از داستان بلند باشه، بنابراین نویسندهها این آزادی عمل رو دارن که هرجا دوست داشته باشن، قطعش کنن ولی باید حواسشون به روشهای جذب مخاطب هم باشه که توی ویدئو اول نجات گربه جیپسی کلاب بهش پرداخته شده. (لینک ویدئو به زودی بعد از ادیت نهایی به متن اضافه میشه)
ما داستان کوتاه رو توی ژانرهای متفاوتی مثل عاشقانه، ترسناک، معمایی و غیره میبینیم. داستانهای کوتاه اغلب به صورت مجموعهای منتشر میشن و مخاطبها توی هر سنی، از خوندن این داستان ها لذت میبرن. از اونجایی که گردو گرده اما هر گردی گردو نیست باید حواسمون رو جمع کنیم تا داستان کوتاه رو با موارد زیر اشتباه نگیریم.
داستان کوتاه چی نیست؟
۱. قصهها
قصهها روایتهایی هستن که ساختاری ساده و بدون پلات(نقشهی داستانیای که شامل نقاط اوج و فروده) دارن و اکثرا تنها هدفشون سرگرم کردن مخاطبه. همچنین برای ارتباط بیشتر ساخته شدن تا تجربیات و اطلاعات رو بین انسانها رد و بدل کنن. برای همین زبان قصهها بیشتر زبان محاوره است تا مخاطب هدف بیشتری رو در بر بگیرن. معمولا قصهها، از نویسندههای گذشته به صورت روایت سینه به سینه به ما رسیدن و توی این مسیر دچار تغییر شدن. از معروفترین قصهها هم میتونیم به کتاب هزار و یک شب اشاره کنیم که مجموعهای غنی و پیچیده از قصههاست و نشوندهندی تنوع فرهنگی مناطقیه که این قصهها ازشون به ما رسیده. همونطوری که هر قصهای یه راوی داره، راوی قصههای هزار و یک شب هم شهرزاده که برای پادشاه به مدت هزار و یک شب قصه تعریف کرد. اگه دوست دارین یکی از قصههای هزار و یک شب رو بشنوین به این سایت سر بزنین: قصه های هزار و یک شب (notebnote.com)
بعضی اوقات هم قصهها میتونن برای آموزش رفتارهای درست و افزایش خلاقیت برای کودکان ساخته شده باشن، برای مثال میشه به کتابهای فسقلیها اشاره کرد، این مجموعه کتاب توسط نشر قدیانی منتشر شده. اگه تمایل دارین بدونین سری قصههای این کتاب چه محتوایی داره، من یکی از قصههاشون رو توی این فایل صوتی براتون خوندم:
۲. پلات و یا پیرنگ
پلات و یا نقشهی داستانی با داستان کوتاه متفاوته و نباید این دو تا رو با هم اشتباه بگیریم. توی پلات به جای توضیح شخصیت، در مورد مسیر یه داستان صحبت میکنیم، تا شخصیت رو توی این مسیر از نقطه آغاز به پایان برسونیم و همچنین دنبال وقایعی میگردیم تا باهاش داستان رو شکل بدیم. پلات ستون فقرات یه داستان رو میسازه و از کنش صعودی و نزولی، نقطهی اوج و همینطور تنش و درگیری تشکیل شده تا خواننده رو درگیر داستان نگه داره و براساس اهداف داستان و موانعی که در طول مسیر شخصیت باهاش روبهروئه کامل میشه.
توی پلات برعکس داستان کوتاه دنبال یه مشت احساسی نيستيم، چه برسه به اینکه تاثیری روی خواننده بزاریم. دنبال راهکارهایی هستیم که ساختمون داستان رو درونش شکل بدیم، همچنین انواع پلاتها و یا نقشههای داستانی رو داریم که نویسندهها، فیلمنامهنویسها و نمایشنامهنویسها بر حسب نیازشون از این نقشهها استفاده میکنن.
مثل: پلات دایرهای، پلات خطی و…
چرا برای نوشتن داستان کوتاه به ساختار و یا نقشهی داستانی نیاز داریم؟
چون ساختار و یا نقشهی داستانی به نویسنده کمک میکنه تا جهت واضحی برای دنبال کردن روند داستان داشته باشه و متمرکز و منظم فرایند نوشتن داستان رو مدیریت کنه. بدون نقشهی داستانی ممکنه طرح، شخصیت و محیط از انسجام خودش خارج بشه و مخاطب داستان رو به خوبی درک نکنه. برای همین یه نقشهی داستانی تضمین میکنه نویسنده به هدف خودش توی تعریف کردن داستان برسه.
اورسن اسکات کارد نظریهی ساختارسازیای به اسم ساختار روایی و ضریب مایس MICE داره که تقریبا هر ساختار داستانی و غیرداستانی رو میشه باهاش توصیح داد. با وجودی که ما بیشتر در مورد کاربرد این نظریه توی داستان صحبت می کنیم شما می تونین از این نظریه برای نوشتن مقاله غیرداستانی هم استفاده کنین.
داستانها از ۴ عنصر(Elements) تشکیل شدن و این عناصر به نویسندهها کمک میکنه بفهمن یه داستان رو از کجا شروع و به کجا برسونن. و اینکه نوع کشمکش شخصیتها، توی رویدادی که باهاش مواجه میشن رو بسازن. از این عناصر به نسبتهای مختلف توی داستان استفاده میشه و از این به بعد به این عناصر می گیم عناصر سازندهی مُپشَر و یا مایس(MICE).
این ۴ تا عنصر شامل موارد زیر میشه:
- محیط Milieu
- پرسش و پاسخ Inquiry
- شخصیتها Characters
- رویداد Event
طبیعتا فقط اینکه چندتا کلمه یاد بگیریم کافی نیست و باید ببینیم هر کدوم از این موارد چطوری باعث ساخت یه داستان کوتاه میشن.
۱.محیط (Milieu)
یه داستان محیطی زمانی شروع میشه که شخصیت وارد مکان جدیدی میشه و با خروج شخصیت از اون مکان داستان تموم میشه. مثالی که برای این مدل داستانها زده میشه، سفرهای گالیور و دور دنیا در ۸۰ روزه. نمونههایی کلاسیک از مدل داستانی. اگه مثالهای مدرنتری رو بخوایم، میتونیم به فیلم مکعب(Cube) اشاره کنیم. شخصیتهای داستان توی این فیلم درون یه مکعب از خواب بیدار میشن و برای اینکه زنده بمونن باید سعی کنن از این مکعب خارج بشن.
با دونستن اینکه داستانهای محیطی به کجا ختم میشن، میتونیم به راحتی نوع درگیریها و کشکمشها رو هم پیدا کنیم. وظیفهی ما نویسندهها توی این مدل داستانها اینه که بفهمیم زمانی که شخصیت توی اون مکان قرار داره باید چیکار کنه و اتفاقات رو جوری تنظیم کنیم که شخصیت به راحتی نتونه از اون مکان بیرون بره. به عبارتی با ایجاد مانع سر راهش نزاریم شخصیت به هدفش برسه، چون با رسیدن شخصیت به هدفش و خروج از اون مکان، داستان تموم میشه.
درگیری توی این مدل داستانها بین ورود به محیط و خروج از اون هست. اینجاست که شخصیتها نمیتونن به راحتی راه خروج رو پیدا کنن و گیج میشن که کدوم راه اونا رو به خارج از محیط میرسونه.
مثلا شخصیت دختری رو در نظر بگیرین که طبقهی دوم خونهای زیرتخته و قاتل هم طبقهی اوله. دختر نمیتونه از خونه خارج بشه چون قاتل، دقیقا طبقهی پایین رو که راه خروجه بسته. هر چه قدر زمان بیشتری میگذره و دختر نمیتونه از اون مکان خارج بشه، شانس زنده موندنش کمتر می شه، چون قاتل بهش نزدیکتر شده. توی این مدل داستانها اکثرا بقا به خطر میافته، میتونین برای درک بهتر فیلم تماس(The Call) رو ببینین. اگه دختره با درگیری بتونه از دست قاتل فرار کنه و از خونه خارج بشه، داستان تموم میشه. مشکل و یا کشمکش توی مکان داستان یعنی خونه، وجود داره و با خروج شخصیت از خونه و یا مکان رویداد داستانی هم تموم میشه.
برای یه مثال دیگه هم میشه به فیلم هایی که شخصیتی توی یه جایی زندانی شده هم اشاره کرد. توی فیلم اتاق(Room) زنی به مدت هفت سال توی یه اتاق اسیر بوده. پسر پنج سالهاش توی همین اتاق متولد شده و زن قصد داره به کمک پسرش از دست ربایندهاش نجات پیدا کنه و از اتاق خارج بشه.
۲.پرسش و پاسخ Inquiry
داستانهای پرسش و پاسخ معمولا زمانی که شخصیت سوال داشته باشه، شروع میشن و با رسیدن به جواب تموم میشن. وظیفهی ما به عنوان نویسنده اینه که نزاریم شخصیت به راحتی به جواب برسه. اکثر داستانهای کارآگاهی از این مدل هستن، از جمله شرلوک هولمز، داستانهای پوآرو و غیره.
برای ایجاد کشمکش توی داستانهای پرسش و پاسخ، باید جلوی پای شخصیت دروغ قرار بدیم. به عبارتی هدف ما اینه که شخصیت رو از جواب حقیقی دور کنیم تا برای پیدا کردن پاسخ به بن بست بخوره. شخصیت اصلی ما مثلا اگه یه کارآگاه درنظرش بگیریم واقعا بهم میریزه و سعی می کنه مدارک و شواهد رو کنار هم بزاره. دوباره فکر میکنه و وقتی جواب توی ذهنش جرقه میزنه یهو خوشحال میشه از اینکه بالاخره پرونده رو حل کرده. همونجایی که معمولا شخصیت اصلی میگه «می دونم قاتل کیه.»
توی این مدل داستان ها همیشه سرنخ هایی وجود داره که باعث میشه حواس کارآگاه از اصل ماجرا پرت بشه. همینطور موقعیتهایی به وجود میاد که دادههایی بدون پل ارتباطی بینشون سر راه شخصیت قرار میگیره و شخصیت اصلی برای رسیدن به جواب باید رابطهی بین این داده ها رو پیدا کنه. برای درک بهتر میتونیم به فیلم چاقوکشی(Knives Out) سربزنیم، توی این فیلم میبینیم که چطوری میشه با یه دروغی که به نظر میاد حقیقته همراه شد، تا به جواب اصلی برسیم.
۳.شخصیتها Characters
داستانهای شخصیتمحور با اضطراب و دلهره همراهن. شخصیت اصلی ما باید توی حالتی باشه که همش به خودش بگه زندگیم چقدر سخته. شخصیتمون توی شروع ماجرا غمگینه و توی آخر ماجرا خوشحاله. به عبارتی نگرش و حس شخصیت توی اول و آخر داستان یکی نیست و مسیر شخصیت توی این مدل داستانها با تغییر هویت شروع میشه و زمانی به پایان میرسه که تعریف شخصیت درمورد خودش تثبیت بشه و به درک جدیدی از خودش برسه. برای مثال میشه به فیلم کمپراک(Camp Rock) با بازی دمی لواتو اشاره کرد که اول داستان شجاعت خوندن در مقابل جمعیت رو نداشت و در انتها با پذیرفتن خودش جلوی جمعیت آواز خوند.
در واقع این مدل داستانها بیشتر داستانهایی حول محور بلوغ و یا داستانهای عاشقانه هستن، توی فیلم غرور و تعصب (Pride and Prejudice) میبینیم که چطوری شخصیتهای داستان با مدارا کردن و سازش که نشوندهندهی رشد شخصیتیشونه، راهی برای رسیدن به همدیگه میسازن.
به عبارتی شخصیت داستان ما در حال تغییره و وظیفه ما نویسندهها متوقف کردن شخصیته. نباید اجازه بدیم از نقشی که قبلا بازی میکرده خارج بشه و به جاش باید درون شخصیت رو با نفرت پر کنیم و کاری کنیم که تغییر براشون نتیجهی عکس داشته باشه. برای درک بهتر میتونیم به انیمشین کورالین(Coralline) یه نگاهی بندازیم. این انیمشین دربارهی دختری به اسم کورالینه که اول ماجرا از زندگیش ناراضیه اما وقتی میبینه شرایط چقدر میتونه از چیزی که فکرش رو میکرد بدتر بشه، راه بدست آوردن خوشحالی رو توی شرایط موجود پیدا میکنه.
در واقع در طول مسیر، ما با یه تصویر جدید از شخصیت رو به رو میشیم که قبلا ندیده بودیم.
۴. رویداد Event
داستان رویداد محور زمانی شروع میشه که وضعیت حال حاضر، شرایط عادی و زندگی معمولی شخصیت مختل بشه. زمانی با وضعیت جدید رو به رو میشیم، نیاز به بازگشت به وضعیت قبلی و یا اولیه رو داریم. رویداد یه اتفاق بیرونیه. به عبارتی فرقش با داستان شخصیت محور اینجاست که داستان رویداد محور درونی نیست یه اتفاق خارجیه.
اینجا ما به عنوان نویسنده نباید بزاریم شخصیت به وضعیت قبلی برگرده، توی این مرحله ما صحنههای دعوا و حتی تعقیب و گریز رو داریم و هر چیزی که مثل یه انفجار باشه و زندگی شخصیت رو زیر و رو کنه. همچنین اختلالات بیشتری توی وضعیت موجود ایجاد میکنیم تا بازگشت به شرایط عادی رو سختتر کنیم.
برای مثال میتونیم به انیمشین هیولاها علیه بیگانگان(Monsters vs Aliens) یه نگاهی بندازیم. توی این انیمشین ما دختری به اسم سوزان رو داریم که توی روز عروسیش، شهاب سنگی حاوی کوانتیوم، بهش برخورد میکنه و باعث میشه شخصیت ما قدرت خاصی به دست بیاره. تا اینجا یه بخشی رو داشتیم که یه تغییر وضعیت به وجود اومده اما در ادامه سر و کلهی بیگانهای هم پیدا میشه که دنبال کوانتیوم میگرده و متوجه میشه سنگ کوانتیوم به زمین اصابت کرده. خب تا اینجا فهمیدیم که حداقل تا یه مدت طولانی شخصیت قرار نیست به وضعیت عادی زندگیش برگرده چون اول باید با تغییرات خودش کنار بیاد و بعد با موجود بیگانهای که دنبال نیروی درونیشه مواجه بشه.
به رشد شخصیتی سوزان هم میشه توی این انیمشین اشاره کرد که اول ماجرا چطوری درگیر یه رابطهی سمی و ناکارآمده و به هر چیزی که باعث خوشحالی یه طرفه نامزدش میشد بله میگفت، اما انتهای انیمشین زمانی که نامزد سابقش اومد تا برای ارتقای مقام خودش دوباره از سوزان سواستفاده بکنه، سوزان مانعش شد. به عبارتی توی این مدل داستانها معمولا داستانهای شخصیت محور درون داستانهای رویدادمحور قرار میگیرند.
داستانهای شخصیت محور رو نباید با رویداد محور اشتباه بگیریم.
داستان شخصیت محور به تغییرات درونی برمیگرده، مثل اینکه شخصیت برگرده و بگه من هرگز محبوب نمیشم. من هرگز خوشحال نمیشم. اعتماد به نفس خوندن جلوی جمع رو ندارم.
داستان رویداد محور به تغییرات خارجی و یا بیرونی برمیگرده. مثل اینکه شهابسنگی قراره به زمین برخورد کنه. اگه شهابسنگ به این فکر کنه که هرگز قرار نیست محبوب بشه و اعتماد به نفس خوندن جلوی جمع رو پیدا کنه(!)، خب اون موقع شهابسنگ داستان شخصیت محور داره.
این همون چیزیه که باعث میشه عناصر سازندهی مُپشَر و یا (MICE) مجزا به نظر برسن، اما تقریبا هیچوقت ما داستانی رو نمیبینیم که فقط شامل یکی از این عناصر باشه. بیشتر داستانها از چندین رشته تشکیل شدهان چون داستانهای تکرشتهای واقعا خستهکننده هستن.
چطوری پروندههایی رو که باز کردیم ببندیم؟
بزارین بهتون این کد رو توضیح بدم، اگه شما پرونده داستان محیط محور(Milieu) رو اول باز کردین و بعد پرسش و پاسخ(Inquiry) رو، قبل از اینکه پرونده محیط رو ببندین، باید پرونده پرسش و پاسخ رو ببندین. فکر کنین که یه جعبهای رو توی دستتون گرفتین که روی جعبه نوشته شده محیط (Milieu).
شما در جعبه رو باز میکنین و با یه سری اسباببازی برای ساخت روند داستان محیطی و یه جعبهی کوچیکتر روبهرو میشین. درون جعبهی کوچیکتر هم اسباببازیهای داستان پرسش و پاسخ وجود داره و شما با بازی کردن با تمام اون اسباببازیها داستانتون رو تعریف میکنین. وقتی روز تموم شد تمام اسباببازیها رو توی جعبه میذارین و در جعبه رو میبندین. فقط یادتون نره برای اینکه همهی اسباببازیها درون جعبه بزرگ قرار بگیرن شما اول باید اسباببازیهای جعبهی پرسش و پاسخ رو توی جعبهی کوچیکتر چیده باشین.
جمعبندی
برای جمعبندی این بخش میتونیم بریم سراغ داستان جادوگر شهر اُز.
اول از همه این داستان دربارهی دختری به اسم دوروتیه. دوروتی توی مزرعهای در کانزاس زندگی میکنه اما از زندگیش ناراضیه. یادتون میاد به داستانهایی که با نارضایتی شخصیت همراه بودن، داستانهای شخصیت Characters محور میگفتیم؟
دوروتی باید توی مسیر رشد شخصیتی قرار بگیره و همینجاست که نویسنده یه رویداد Event رو باز میکنه، اونم با یه گردبادی که شخصیت رو به محیط جدید میبره. خب تا اینجا از خونه دور شد و وارد محیط Milieu جدید شد.
«به اوز خوش اومدین»
دوروتی بعد از طوفان دمپاییهای نقرهای(توی فیلم کفش قرمز پولکی) پیدا میکنه و سوالی Inquiry که مطرح میشه اینه که این دمپاییها چیکار میکنن؟
آخر داستان گلیندا از راه میرسه و بهش میگه اگه سه بار پاشنهی این دمپاییها رو بهم بزنه، دمپاییهای نقرهای دوروتی رو به خونه میبرن.
دیدی؟ اینجوری بهش جواب رو داد و بخش پرس و جو رو بست. اونم میره خونهاش که خارج از اوزه و اینطوری بخش محیط هم با خروج شخصیت از اوز بسته میشه. با بازگشت به کانزانس، جایی که وضعیت اولیه برقرار بوده رویداد رو میبندیم.
پس رشد شخصیت چی میشه؟ دوروتی از اینکه دوباره توی خونهی خودشه خوشحاله. از نظر دوروتی، خونه نشونهی امنیت، راحتی و صمیمیته و یه ماجراجویی لازم بود که این رو به یادش بیاره تا رشد شخصیتش رو کامل کنه.
تمرین: میتونین توی داستان دیگهای این عناصر رو پیدا کنین؟
نکاتی که باید برای نوشتن داستان کوتاه بهشون توجه کنیم:
● استفاده از طرحهای پیچیده برای بیان داستان کوتاه، ممکنه حواس مخاطب رو از داستان اصلی پرت کنه و باعث بشه رشته داستان از دست مخاطب خارج بشه. برای همین به نویسنده ها پیشنهاد میشه طرح یه داستان رو واضح و مختصر نگه دارن تا به راحتی قابل پیگیری باشه. به عنوان کسی که قصد داریم داستان کوتاه بنویسیم باید بتونیم منظور خودمون رو به درستی به مخاطب منتقل کنیم. باید ساده و بدون ابهام بنویسیم تا مخاطب مجبور نشه دوباره داستان رو بخونه تا ماجرا رو بفهمه.
● نباید بین رویدادها توی داستان کوتاه یه فاصلهی زمانی طولانی بزاریم، چون طول محدود یه داستان کوتاه به شخصیتها و طرح داستان اجازهی رشد نمیده. فاصلهی زمانی طولانی ممکنه باعث بشه داستان انسجام و تاثیر خودش رو از دست بده. توی داستان کوتاه هر کلمه و هر جزئیاتی که مورد استفاده قرار میگیره در خدمت هدفی برای انتقال موضوع اصلی داستانه. فاصلهی زمانی طولانی با دادن اطلاعات غیرضروری تمرکز خواننده رو از موضوع اصلی منحرف میکنه.
یه مثال از این حرکت نادرست: تابستون ازدواج کرد. بهار بچه دار شد. پاییز وصیت نامه نوشت.
● باید از خلاقیتمون استفاده کنیم تا داستان رو کوتاه نگه داریم. خیلیاوقات پیش میاد که یه جمله و حتی یه کلمه میتونه به راحتی حسی رو به مخاطب انتقال بده و حواسش رو از نقطهای به نقطهی دیگه منتقل کنه. فقط باید از کلمات و جملات توی جای درستشون استفاده کنیم.
برای مثال: دیدنش حسی رو در من زنده میکرد مثل دژاوو(آشناپنداری).
●سعی کنیم داستان کوتاهمون رو زیر هفتهزار و پونصد کلمه نگه داریم.
تعداد کلمات تعیین شده برای هر دسته به این شکله:
- رمان بلند(Novels): 40,000 کلمه و یا بیشتر
- رمان کوتاه،رُمانَک یا نوول(Novellas): 17,500 کلمه تا 40,000 کلمه
- رمان کوتاه و عاشقانه(Novelettes): 7,500 کلمه تا 7,500 کلمه
- داستان کوتاه(Short Stories:): تا 7,500 کلمه
نکته: این اعداد توی منابع مختلف متغیره. گاهی به جای 40 هزار، بالای 50 هزار نوشته شده و به همین نسبت باقی اعداد متفاوته.
● الهام گرفتن برای ساخت یه داستان کوتاه خوبه ولی تقلید خالی نه. در واقع وقتی از کسی یا چیزی الهام میگیریم، به این معنیه که با دریافت یه ایده یا مفهوم، خلاقیت و انگیزه خودمون رو افزایش میدیم تا کار جدیدی رو به وجود بیاریم. الهام اولیه منجر به افزایش انگیزه توی ما برای شروع کار میشه اما وقتی پای تقلید کردن درمیون باشه یعنی بدون اضافه کردن اصالت و خلاقیت خودمون، صرفا یه اثری رو کپی کردیم بدون اینکه بتونیم مال خودمون بکنیمش.
●اگه برای ساخت و پرداخت یه داستان به مشکل برخوردیم، میتونیم با خوندن داستان کوتاههای دیگه الگوهای داستانی رو بهتر بشناسیم. توی بخش ساختار و یا نقشهی داستانی بهشون بیشتر پرداخته شده. با استفاده از این الگوها یه طرح رو پرورش میدیم و یه داستان کوتاه خلق میکنیم.
●باید از توصیفهای شفاف برای ساخت یه دنیای زنده توی داستانمون استفاده کنیم، همچنین از جزئیات حسی برای به تصویر کشیدن محیط و شخصیت. بعضی اوقات هم بهتره به جای گفتن به مخاطب نشون بدیم چه چیزی توی ذهنمونه. (Show Don’t Tell)
مثال: به جای اینکه بگیم «عصبانی بود»، بگیم «دندانهایش را بهم فشرد و دستانش را مشت کرد.»
●بعد از پشت سر گذاشتن رشتهی وقایع پیوسته و رسیدن به نتیجهی مطلوب به پایان داستان کوتاه میرسیم که اونم معمولا توی اوج تموم میشه. داستان کوتاه باید روند افزایشی داشته باشه تا در طول مسیر باعث دلهرهی مخاطب بشه، اینطوری علاقهی مخاطب به خوندن افزایش پیدا میکنه. در نهایت باید حواسمون باشه همهی پروندهها رو برای مخاطب ببندیم و به سوالاتش جواب بدیم تا یه پایان واضح و رضایتبخش به مخاطب ارائه بدیم.
●قبل از اینکه بشینیم پای نوشتن، لازمه یه نفس عمیق بکشیم. نوشتن کار آسونی نیست و لازمه این موضوع رو به رسمیت بشناسیم. ممکنه دلمون بخواد با یه بار نوشتن به یه شاهکار برسیم، ولی نباید یادمون بره که توی نویسندگی وقتی اولین بار متنی رو مینویسیم، بهش میگن دِرَفت(Draft/پیشنویس) اول و هر درفت اولی نیازمند ویرایش و بازبینیه. بعد از اینکه داستان کوتاهمون رو تموم کردیم لازمه به عقب برگردیم و یه بار دیگه بررسیش کنیم. جاهایی که لازمه رو حذف و اگه جایی از داستان لازم بود، محتوا اضافه کنیم. میتونیم بعد از اینکه یه بار خودمون ویرایشش کردیم، از دیگران بخوایم که به نوشتهامون بازخورد بدن تا بتونیم برای بهبود کیفیت داستان کوتاهمون بازبینیهای لازم رو انجام بدیم.
- داستان کوتاه جای پرداختن به تعداد زیادی از شخصیتها نیست، بنابراین حواستون باشه شخصیتهایی که وارد داستان کردین بیشتر از دو نفر نباشن تا برای نوشتن داستانتون خودتون رو به دردسر نندازین.
بریم بخشی از داستان کوتاهمون رو با هم بنویسیم؟(250 کلمه)
بیاین سعی کنیم با عملی کردن اون چیزی که یاد گرفتیم، به صورت کامل محتوا رو هضم و درک کنیم.
برای صحنهی آغازین، از جایی شروع میکنیم که شخصیت و مخاطب قراره باهم آشنا بشن. اینجا با مخاطب خودمون با مشخص کردن ژانر یه قول و قراری میذاریم، این قول به این معناست که مخاطب قراره با چه داستانی سر و کار داشته باشه. من بهتون میگم شما باید چه چیزایی رو توی تمرین قرار بدین و اینکه شما چطوری و به چه ترتیبی این کار رو انجام میدین به خودتون بستگی داره.
چیزی که خواننده میخونه باید جهت دار باشه، بنابراین سه جملهی اول باید مشخصکننده این باشه که چه کسی Who ، کجا Where و توی چه ژانری Genre داستان رو هدایت میکنه.
مثلا اگه داستان عاشقانه است، میتونیم اول ماجرا به این اشاره کنیم که شخصیت دختر ما توی دانشگاه به کسی علاقهمند شده.
خب وقتی اینا رو مشخص کردیم در واقع داریم یه افتتاحیه و یا صحنهی آغازین اقداممحور(Action oriented) مینویسیم. برای ساده کردن کار بعضی چیزها رو آماده بهت می دم چون ممکنه توی انتخاب گیر کنی. الان انتخابات زیاد شدن پس بزار کمکت کنم با انتخابای محدودتری تمرینت رو راحتتر شروع کنی.
من بهت یه شخصیت، یه شی و یه ژانر میدم. اگه هم بخوای خودت آزادانه میتونی انتخاب کنی.
ژانر شما: عاشقانه
شخصیت شما: لورا
شی: گل
یادتون نره هر کدوم از موارد بالا رو میتونی تغییر بدی، مثلا به جای لورا اسم آهو رو انتخاب کنی.
کجا؟(جزئیات احساسی Sensory Detail)
قبل از اینکه تمرین رو شروع کنی، بزار بهت کمک بیشتری کنم. ازت میخوام به فضاسازی اهمیت بدی چون برای مخاطب مهمه که بتونه فضای داستان رو مجسم کنه. برای فضاسازی هم توی مکان ایجاد حس کن. مخاطب میخواد از جایی که توش قرار داره مطلع بشه. (می خوایم جلوی سندروم اتاق سفید داستانت رو بگیریم) برای همین به مکان جزئیات حسی بده. مثلا به جای اینکه بگیم به کافی شاپ وارد شد، میتونیم بگیم با ورود به کافیشاپ بوی قهوه به صورتش برخورد کرد.
چه کسی؟(اقدام Action)
برای شخصیت هم میتونین از نقطه نظرش استفاده کنین، اینجوری که شخصیت شما چطوری جهان رو میبینه؟ و چطوری با جهان تعامل داره؟ شاید هم بتونین مختصری از زندگی شخصیتتون رو به اشتراک بزارین، مثلا کسی رو به داستان اضافه کنین که شخصیت شما ازش بدش میاد. مثل یه نامادری روی مخ، رئیس بدجنس و غیره.
شاید هم یه صفت برای مشخص کردن ویژگی شخصیت بد نباشه، چیزی که نگرش اونا رو توضیح بده هم میتونه به شناخت بیشتر شخصیت کمک کنه. مثلا لورای مغرور.
وقتی میتونیم به هویت شخصیت شما پی ببریم که بفهمیم اقدام و کنش شخصیت چجوریه و در طول داستان چیکار میکنه و چه تصمیماتی رو میگیره. میتونین با یه دوراهی سخت روبهروش کنین و یا اینکه فرصت تصمیمگیری شخصیت رو محدود کنین.
ژانر(خاص)
ژانر باعث می شه داستان خاص و منحصر به فرد بشه. شما میتونین با قرار دادن اِلمانهای خاص مثل عصای جادویی توی سه جملهی اول، داستانی رو فانتزی کنین و یا با نشون دادن مجلهای که از یه سرقت بزرگ خبر میده داستان رو معمایی کنین. ما قرار نیست با اضافه کردن اِلمانهای زیاد و یا جملات طولانی داستان رو خاص (Pacific+Unique) کنیم، بلکه قراره با معنی بخشیدن به جملات توی داستان اینکار رو انجام بدیم.
تمرین اول:
سه جمله بنویسین و توش ابزارهایی که گفته شد استفاده کنین. برای انجام تمرین ۳ دقیقه زمان بذارین.
مثال: من لورا هستم و بیست و دو سالمه، خیلیا می گن دههی بیست سالگی بهترین دهه زندگی هر آدمیه ولی من این اعتقاد رو ندارم چون فکر میکنم زمانی بهترین دههی زندگی آدم شروع میشه که عشق حقیقیش وارد زندگیش شده باشه. داشتم گلها رو مرتب می کردم که اعلام شد پرواز لندن به پاریس تا ساعاتی دیگه به زمین میشینه. امروز قراره جک رو ببینم و شکی ندارم از امروز بهترین دههی زندگیم شروع می شه.
تمرین به حرکت در آوردن چرخهی تلاش و شکست
درگیریهایی که شخصیت در طول مسیر داستان پیدا میکنه، همه مربوط به تلاش شخصیت برای رسیدن به هدف و شکست توی رسیدن به هدفه. به همین دلیل مجموع این درگیریها، چرخهی تلاش و شکست رو تشکیل میده. توی یه داستان کوتاه و گاهی اوقات توی یه رمان هم، معمولا از شما به عنوان نویسنده انتظار میره که اولین چرخهی تلاش و شکست رو توی ۱۳ سطر اول به مخاطب نشون بدین، اما توی این تمرین برای نوشتن بخشی از داستان کوتاه دو جمله هم کفایت میکنه. شما باید بدونید شخصیت برای چه چیزی تلاش میکنه تا بتونید متوقفش کنین.
مثال: لورا چشمانش را باز کرد و با دیدن سالن انتظار خالی در فرودگاه از جایش پرید. جک یک ساعت پیش به پاریس رسیده بود و لورا نه تنها موفق نشده بود از جک استقبال کند، بلکه فرصت دیدن جک را هم بعد از یک سال چت آنلاین از دست داده بود. قصد داشت به جک زنگ بزند اما باطری موبایلش خالی شده بود.
تمرین دوم:
شخصیت شما سعی داره چه کاری رو انجام بده و چرا؟ مانع چیه؟ چه چیزی جلوش شخصیت رو میگیره، این تنظیم چرخهی تلاش/شکست شماست. یه بار دیگه، دو جمله داریم و هر جمله یه دقیقه زمان.
تمرین بالا بردن درگیری و یا کشمکش
ازتون میخوام عناصر سازندهی مُپشَر و یا مایس(MICE) رو به یاد بیارین. شخصیتهای شما سعی داشتن از یه چیزی فرار کنن و یا با چه چیزی مقابله کنن؟
آیا شخصیتها درون یه محیط در حال حرکت هستن؟ اگه بله، پس شما یه داستان محیط محور دارین.
آیا شخصیتها سعی دارن به یه سوال پاسخ بدن؟ اگه بله، پس شما یه داستان پرسش و پاسخ محور دارین.
آیا شخصیتهای شما از خودشون ناراضی هستن؟ اگه بله، پس شما یه داستان شخصیت محور دارین.
آیا شخصیتها در تلاشن با تغییر وضعیت موجود و یا تغییر جهان حس عادی بودن رو برگردونن؟ اگه بله، پس شما یه داستان رویداد محور دارین.
اگه شما شناخت کافی از این عناصر داشته باشین، میدونین با چه نوع درگیریای زندگیشون رو بهم بزنین. برای داستانهای محیط محور کافیه برای شخصیت مانع بزارین تا نتونه به راحتی به هرجایی که دلش میخواد بره. حالا میخواد بیرون اومدن از یه مکان باشه و یا وارد شدن به یه مکان دیگه. نزارین شخصیتها به راحتی به خواستهاشون برسن.
برای داستانهای پرسش و پاسخ محور، راه پیدا کردن جواب رو مسدود کنین.
برای داستانهای شخصیت محور، شخصیتها رو ناراضیتر کنین.
توی داستانهای رویدادمحور، وضعیت رو آشفته تر کنین.
راز کار اینجاست، وقتی شخصیت با شکستهای بیشتری مواجهه میشه، رویکرد متفاوتی رو در پیش میگیره. چرخهی تلاش و شکست همینجاست. وظیفهی ما به عنوان نویسنده اینه که شخصیتها رو زمین بزنیم و دوباره بلندشون کنیم. هراقدامی که شخصیت انجام میده، باید یه نتیجه هم داشته باشه. ما معمولا این نتیجه رو به صورت «بله، اما…» و یا «نه و…» نشون میدیم.
- بله، اما…(yes, but): به این معنیه که شخصیت به سمت هدف خودش پیشرفتی داشته، اما دوباره به عقب کشیده شده و پسرفت کرده.
- نه و… (no, and): یعنی به سمت هدفشون پیشرفت نکردن و بیشتر پسرفت داشتن و به عقب برگشتن.
بنابراین چیزی که باید به شخصیت بدیم یه چرخهی تلاش و شکسته. بنابراین بهشون یه چیزی برای امتحان کردن میدیم تا شکست بخورن و اوضاع کمی بدتر بشه. میتونیم اونا رو موفق کنیم ولی بازم اوضاع براشون بدتر بشه. به عبارتی این چرخه نباید به پیروزی قطعی برسه و یا به راه حل وگرنه داستان بی داستان!
برای مثال توی انیمشین کورالین، زمانی که کورالین قصد داشت برای اولین بار با خوابیدن دوباره از خونهی مادر دوم خارج بشه، موفق نشد و وضعیت با دیدن چهرهی هیولاوار مادر دوم و زندانی شدن کورالین بدتر شد. تا اینجا با یه «نه و…» رو به رو شدیم. توی ادامهی ماجرا تونست به کمک شخصیت اضافی از خونهی مادر دوم خارج بشه ولی متوجه شد مادر دوم، پدر و مادر اولش رو گروگان گرفتن. اینجا هم با یه «بله، اما…» رو به رو شدیم.
تمرین سوم:
شخصیت تلاش میکنه، شکست میخوره. اوضاع کمی بدتر شده. اگه بخوایم دوباره به تناسب نگاه کنیم، تا اینجا یک سوم ماجرا رو جلو اومدیم و وقتشه به دو سوم بعدی ماجرا برسیم. برای این تمرین شما 5 دقیقه زمان دارین و باید پنج تا جملهی کامل ارائه بدین.
مثال: برای تمرین، لورا خودش را به یکی از پریزهای برق فرودگاه رساند تا موبایلش را شارژ کند و بعد از کمی انتظار موبایلش را روشن کرد. تماسهای بیپاسخ جک روی صفحه نمایان شده بود. جک برای لورا پیامی گذاشته بود که در آن نوشته بود، کمتر از دو ساعت دیگر باید با پرواز بعدی پاریس رو ترک کند. لورا با دریافت آن پیام حدس زد که جک ممکن است هنوز در فرودگاه باشد. سعی کرد با او تماس بگیرد ولی حالا موبایل جک خاموش شده بود.
اتمام چرخهی تلاش و شکست
حالا از انتهای وسط شروع میکنیم. چرخهی تلاش و شکست وسط داستان قرار داره و انتهای وسط جاییه که قراره از این وضعیت بیرون بیایم و تا الان حدود دو سوم و یا سه چهارم ماجرا رو باهمدیگه گذروندیم. جایی که سوال میکنیم و مشکلات رو بدتر میکنیم، بعد اوضاع رو بهبود میدیم و شروع به بستن پروندهها با جواب دادن به سوالات میکنیم. به همین دلیل معمولا توی نقطهی دو سوم و یا سه چهارم غرق میشیم. چون همه چیز در حال تغییر حالته. جالبیش اینجاست که توی روانشناسی پدیدهای به نام اثر سه چهارم وجود داره، که وقتی شخصی در حال انجام کاریه، تقریبا توی نقطهی سهچهارمه که به نظر میرسه نمیتونه اون کار رو انجام بده. چیزی که داره توی ذهن شخصیت رخ میده اینه که نمیدونه که زمان محدودی برای حل و فصل ماجرا داره و فکر میکنه باید زمان بیشتری رو برای انجام اون کار صرف کنه. به عنوان نویسنده داریم حالت شروع کار رو به پایان کار تغییر میدیم. چطوری این کار رو انجام میدیم؟ با اتمام درگیریها «بله، اما…» و یا «نه و…».
تمرین چرخهی تلاش موفق
اینجا جاییه که توی مسیر رسیدن به اون هدفی هستیم که شخصیت براش کلی تلاش کرده بود. همینطور دنبال بسته شدن پروندهها و رسیدن به نتیجهها (Resolutions) هستیم.
بله و… (Yes, and): اینجا توی مسیر رسیدن به هدف هستیم و داریم توی این مسیر بهش نزدیک میشیم.
مثال: ما هنوز گرسنه ایم؟ بله و برای همین غذای بیشتری سفارش میدیم.
نه، اما… (no, but): به این معناست که هنوز به هدفشون نرسیدن اما باز هم چیزی شخصیت رو به سمت هدفش میکشونه.
مثال: نه. نتونستیم بگیریمش و شخصیت بد ماجرا تونست فرار کنه، اما الان دیگه میدونیم اون کیه.
این به این معناست که چرخهی بعدی تلاش و شکستی که شخصیت انجامش میده باید به یه چرخهی تلاش موفق ختم بشه. شخصیتها باید هرکاری بکنن تا مشکل رو حل کنن، به عبارتی هر چی توی چنته دارن رو کنن تا به موفقیت برسن. اگه توی یه داستان و یا رمانی بودیم که بیشتر از 250 کلمه داشت، چندین بار چرخهی تلاش شکست رو انجام میدیم. دوباره و دوباره این چرخه رو تکرار میکنیم تا به چرخهی تلاش موفق نزدیکشون کنیم. الان داریم روی یه داستان خیلی کوتاه کار میکنیم برای همین، الان باید مشکل رو حل کنیم.
تمرین چهارم:
و برای این تمرین 5 جمله دارین تا باهاش مشکل شخصیت رو حل کنین تا به هدفشون نزدیک بشن. برای هر جمله هم یه دقیقه زمان دارین.
(توی این تمرین، شخصیت آخرش چیزی رو امتحان میکنه که جواب میده.)
مثال: لورا به بخش اطلاعات رفت و درخواست کرد جک رو صدا کنن. خانمی که پشت میز نشسته بود چندین بار اسم جک رو صدا زد. لورا شاخه های گل را فشار داد و لبش را محکم گاز گرفت. صدایی از پشت سرش اسم لورا رو صدا زد. پسر جوانی با کولهای روی پشتش ظاهر شد. ضربان قلب لورا بالا رفته بود، چون بالاخره موفق شده بود جک رو از نزدیک ببیند و گلها را به او بدهد.
پایان داستان
باید به داستان پایان بدیم ولی با اینکه مشکل حل شده هنوز به پایان راضیکنندهای نرسیدیم. توی پایان، هدف باید بستن عناصر سازندهی مُپشَر و یا مایس(MICE) باشه که در طول داستان بازشون کردیم. باید مطمئن بشیم همه رشتههایی که باز کردیم، بسته شدن و همه اسباببازیها درون جعبه قرار گرفتن. ما به عنوان نویسنده باید مطمئن بشیم همه چیز تغییر کرده، باید بازتاب یه پایان راضی کننده رو در سه جملهی آخر به نمایش بزاریم.
حال و هوای چه کسی، کجا، توی چه ژانری توی سه جملهی آخر با سه جملهی اول نباید یکی باشه. البته اگه بتونیم توی یک تا دو جمله هم این کار رو انجام بدیم عالیه. اینطوری به مخاطب تغییرات رو یادآور میشیم. بنابراین توی پایان داستان به عنوان نویسنده میخوایم مطمئن بشیم، خواننده متوجه شده چی تغییر کرده.
برای اینکه نشون بدیم شخصیت ما فعاله، از اقدام شخصیت استفاده میکنیم، اینطوری حتی نشون میدیم که طرز فکرش به چه سمتی حرکت کرده. به علاوه به جزئیاتی از مکان که توی ما ایجاد حس میکنه، نگاه میکنیم. ژانر هم به اِلمانی خاص اشاره میکنه و ممکنه حتی روی حال و هوا دنیای شخصیت هم تاثیر بزاره و باعث تغییر ویس و یا لحن داستان بشه. مثلا اگه شخصیت از یه مکان شاد شروع میکنه، داستان قراره به سمت تراژدی شدن قدم برداره، خب مطمئنا تغییر لحن داریم. چون اگه شخصیت با خوشحالی بیاد از مرگ معشوقش صحبت کنه ژانر به کمدی تغییر پیدا میکنه. باید حال و هوای پایان داستان با آغاز متفاوت باشه.
تمرین پنجم:
شما سه دقیقه و سه تا جمله دارین برای جمع بندی این داستان. مطمئن بشین میدونین شخصیت در حال حاضر از نظر احساسی توی چه نقطهای ایستاده. از نظر محیطی هم همینطور، مکان جدید رو پیدا کنین یا به پرسش جواب بدین. حواستون باشه پروندهای رو باز نزارین.
مثال: در مدتی که لورا و جک در سالن فرودگاه نشسته بودن، جک به لورا گفت که از وقتی به دههی بیست وارد شده تصمیم گرفته دنیا رو بگرده برای همین به پاریس اومده بود. به نظر لورا طرز فکر جک جالب میاومد و کمکم داشت متوجه میشد که شاید تنها مسئلهی مهم زندگی پیدا کردن یه شریک برای زندگی نباشه بلکه داشتن یه هدف هم میتونه لورا رو به خوشبختی برسونه. بعد از یه گفتگوی کوتاه تصمیم گرفتن با هم پاریس رو بگردن و برای شروع یه رابطه عاشقانه بهم فرصت بدن حتی اگر وقتی که داشتن از عمر گل ها هم کوتاه تر بود.
زمان داده شده برای هر تمرین و تعداد جملات قابل انعطاف هستن. شما بر حسب نیازتون تغییرشون میدین. در حال حاضر با نوشتن این تمرینها، شما یه داستان کوتاه با شروع و میانه و پایان دارین و به همین راحتی یه داستان کوتاه 250 کلمه ای نوشتین. تبریک میگم.
برای نوشتن داستانهای بلند چیکار کنیم؟
میتونیم از ابزارها و اصول داستاننویسیای که توی این مقاله یاد گرفتیم استفاده کنیم و یه داستان رو به پایان برسونیم. حتی میتونیم برای داستانهای بلندتر هم از این قواعد استفاده کنیم. یادمون نره باید از ایدههای استفاده کنیم که متناسب با طول داستانمون باشن.
برای استفاده از رشتههای عناصر سازندهی مُپشَر و یا مایس(MICE)) توی داستانهای بلندتر لازمه شروع داستان یک و یا دو مشکل رو باز کنیم. کمی بعد مشکل دیگه و همینطوری ادامه بدیم تا داستان طولانیتر بشه. باز و بسته کردن هر کدوم از این پروندهها بودجهای از کلماتما رو به خودشون اختصاص میدن.
سوالات و نظراتت رو برام بنویس، اگه دوست داشتی تمرینها رو انجام بده و برام بفرست. همهاش رو میخونم.
منابع:
[۱].https://www.youtube.com/watch?v=blehVIDyuXk
[۲].https://payamedalat.com/one-thousand-and-one-nights
[۳].https://youtu.be/4BwQiJdblwM
[۴].https://youtu.be/9uXyWpuTSok
[۵].ChatGPT
Pingback:
Pingback: