شلوار برمودا

سالهاست درونم یه دختر نوجوون زندگی می‌کنه که دوس داره کلماتِ گندیده‌ی درونش رو فریاد بزنه. عجیبه وقتی دستای اون دختر روی کیبورد می‌لغزه، انگار کلمه‌ها با آرایش جنگی کنار هم می شینن، با هم جفت می‌شن، به هم چفت می‌شن. کفگیرش که به ته قابلمه می‌خوره و همه کلمه‌های ممنوعه رو بیرون می‌ریزه، یه نفس عمیق می‌کشه و می‌گه:

«معلومه که می‌نویسم، همه چی رو هم می‌نویسم. می‌خوام با کلمه‌هام ازشون انتقام بگیرم!»

قبل از اینکه به نوشتن پناه بیارم، نمی‌دونستم که چه احساساتی درونم خفه شده. اون زمان چون یه تصویر روتوش شده از خودم ساخته بودم، زیاد راجع بهشون حرف نمی‌زدم، ولی وقتی بدهیم به احساساتم زیاد شد، از بدنم انتقام گرفت. مامانم خیاط بود. تو اتاق کارش، علاوه بر سوزن ته گرد که هر روز توی نشیمن‌گاهِ یه مشتری می‌رفت، کلی بوردا پیدا می شد. من و یاسمن یه بازی محبوب داشتیم. روبروی هم می‌نشستیم و یه بوردا وسطمون می‌ذاشتیم. یکی مسئول ورق زدن بوردا می‌شد. با افتادن ورق اول روی دوم، من و یاسی باید مدلُ مورد علاقمون رو با انگشت نشون می‌دادیم. هر کسی که اول مدل خوشگله رو، انتخاب می‌کرد، برنده بود. تا آخر بازی ما به هزار مدل بور و چش آبی تبدیل شده بودیم. این بازی اون قدر برامون حیثیتی بود که، بعضی قسمتای بوردای مامانم به خاطر برخوردِ همزمان انگشتامون، جِر خرده بود.

 اکثر شلوارای بوردا مدل پاکتی بود که به دقت اتو شده بود. اون شلوارا تو پای مدلای 180 سانتی، رویایی به نظر می‌رسیدن. انگار در حالی که روی نرده ایستادن، شلوار پاکتی پاشون کرده بودن. اون زمان دغدغه‌ی قدِ بلند هم، به لیست چیزایی که آرزوشون رو داشتم، اضافه شده بود.

نمی‌دونم بورداها چه جوری از تیررسِ نگاه بابام، برای ضبط شدن، دور مونده بود. چون تقریبا تمام نوارهای ویدیویی، موبایلش که بهش گوشت کوب می‌گفتیم، سوییچ ماشینش، پاسور و پولاش رو، غلاف می‌کرد. کیف سامسونتش همیشه پر از دویستی و پونصد تومنی بود. روزایی که من و یاسی خونه رو برای پیدا کردن اشیای ضبط شده، زیر و رو می کردیم، هیجان انگیزترین روزا بود. به محض اینکه بابام می رفت سر کار، توی خونه پخش می‌شدیم، برای «پیدا کردن گنج»، این اسم رو خودمون روش گذاشته بودیم.

یاسی همیشه عاشق باز کردن قفلِ کیف سامسونتش بود و من عاشق پیدا کردن نوارهای ویدیویی، به شوقِ دیدن دوباره و دوباره‌ی آهنگای شرکتِ کلتکس: اون زمان تازه کامران هومن وارد گروه بلک کتس شده بودن. سوزان روشن، تارا و شیلا، با لباسا و آرایشاشون، دلم رو برده بودن.

هر روز ویدیوکلیپاشون رو نگاه می‌کردم. بعد از اون نوبت به اجرای خودم می‌رسید. قبل از اجرا حتما باید ماتیک بنفشه‌ی مامانم رو می‌زدم و در حالی که تو رویاهام یکی از مدلای بوردای مامانم بودم، جلوی آیینه راهرومون آواز می خوندم:

افتادم تو دام عاشقی، نفهمیدم، نفهمیدم!

با یک نگاه ساده‌ای نفهمیدم، نفهمیدم!

نداره راه و چاره‌ای، نفهمیدم، نفهمیدم!

نمیشه بی تو زندگی، نفهمیدم، نفهمیدم!

 سال 80 بود. اون زمان شلوار برمودا مد شده بود. وقتی مجوز شلوار برمودا پوشیدنم، صادر نشد، خودم دست به کار شدم. یه شلوار دمپا گشاد داشتم که بالاش چسبون و پایینش به طرزعجیبی گشاد بود. دوسِش داشتم ولی تنها ایرادش این بود که خیلی بلند بود. منم تا جایی که ترسم بهم اجازه می‌داد می‌کشیدم بالا تا کوتاه شه. دمپاهاش هیچ وقت با هم جفت نمی‌شدن، ولی این جوری می‌تونستم با اعتماد به نفس از خونه بیرون بزنم. حداقل یه دختر دِمُده نبودم.

اون سال اردوی دانش اموزان ممتازِ پتروشیمی بود. می‌خواستن ما رو با هواپیما کیش ببرن. کیش هم باید شلوار برمودا بپوشی دیگه. اگه می‌تونستم بابام رو راضی کنم که گوشت‌کوبشم بهم بده، بهترین سفر زندگیم می‌شد. همه چی برای باکلاس بودن جفت و جور می‌شد. اون زمان هیج کدوم از هم کلاسیام، گوشی نداشتن و موبایل داشتن حکم پورشه سوار شدن، داشت.

 یادمه گاهی وقت‌ها که بابام سر کار بود، گوشیش رو می‌دزدیدم و با خودم می‌بردم بیرون. یه گوشی سنگین نوکیا بود، مدل 6160. خوبیش این بود که مشکی بود و خوب توی چشم می‌رفت. یادمه یه آنتن بدقواره هم ازش بیرون زده بود. وقتی می‌خواستم وارد مغازه ای بشم، صداش رو در می‌آوردم که بتونم از کیفم دربیارم و نشونش بدم. دقیقا یادم نیست که چی کار می‌کردم تا موقعی که می‌خوام زنگ بخوره؛ یعنی ساعتش رو تنظیم می‌کردم؟ یا الکی می‌رفتم توی رینگتونش و اون رو اَنگولک می‌کردم؟

هر چی به بابام اصرار کردم واسه سفرِ کیش گوشیش رو بهم بده، راضی نشد. موقع سوار شدن هواپیما در حالی که ترسیده بودم، یه جوری رفتار می‌کردم که نه تنها نترسیدم بلکه هواپیما برام هیچ جذابیتی هم نداره، ولی اولین بارم بود و خیلی کنجکاو بودم که داخلش چه شکلیه. وقتی دیدم که همکلاسیام، برای نشستن روی صندلی کنار پنجره خر ذوق می شدن و توی سر و کله‌ی هم می‌زدن، مصمم تر شدم که خونسردیم رو حفظ کنم و به اطرافم بی‌اهمیت باشم. قضاوت آدما، توی سن یازده سالگی برام قضیه‌ی مرگ و زندگی بود. حتی نوع نگاه یه نفر برای فروریختن هویت پوشالیم، کافی بود.

به کیش رسیدیم. یه روز گرم و مرطوب تابستونی قرار بود ما رو ببرن ساحل. ساحل برام، فقط با شلوار برمودا ساحل بود، خصوصا وقتی می‌خواستم تو جمع دخترای مدرسه ظاهر بشم. تصور اینکه ترفندم تو گرما و شرجی کیش جواب نده، آزارم می‌داد.

زودتر از باقی هم کلاسیام شروع کردم به آماده شدن. اون زمان فقط یه ماتیک کالباسی داشتم که یه طرفش ماتیک و یه طرفش برق لب بود. چیز دیگه ای هم اگه داشتم، نمی‌تونستم به خودم بِمالم، چون توی اردو بعضی از همکارای بابام( به عنوان سرپرست) بودن که آمارم رو بهش می‌دادن.

 یه ژل گتسبی هم داشتم که موهام رو براق و خیس می‌کرد. یادمه فرق وسطم رو با یه گیره‌ی مشکی با دقت باز کردم، اون قدر ژل به موهام زدم که مثل برگِ درخت نخل شد. بعد، موهای جلوم رو جوری ریختم تو صورتم که انگار باهاشون یه پرانتز بزرگ باز کرده بودم. روسری کوتاهم رو سرم کردم و پشت گردنم محکم گره دادم. نوبت به پوشیدن شلوار شد. از اینکه جلوی بچه‌ها ترفندم رو اجرا کنم، خجالت می‌کشیدم. واسه همین خودم رو انداختم تو دستشویی و تا جایی که می‌تونستم شلوارم و بالا کشیدم. فک کنم موفق شدم شلوارم رو، 10 سانتی، از مچم دور کنم. از اینکه منم شلوار برمودا داشتم احساس غرور می‌کردم. شلوار برمودام رو با کفش قیصریِ طرح جینم، ست کردم. قایمکی با همکاری مامانم، خریده بودمش. جرات نداشتم اون رو جلوی بابام بپوشم. یه بار تو خیابون، یه دختری رو با کفش قیصری دید و به خورموجی گفت:

سِی کو، سِی کو، پاش مث پای جِنِن! اونجا خودم حساب کار دستم اومد که کفش قیصری هم ممنوع شد!

هوا خیلی گرم بود. یکی از پاهام بیشتر ازاون یکی عرق کرده بود، طوری که یه لنگ شلوار بالا بود و یه لنگش پایین. لِنگی که بنا رو به آبروریزی من، جلوی هم کلاسیام، گذاشته بود. اولین باری بود که دوس داشتم شرجی هوا بیشتر شه تا روی چسبندگی شلوار اثر کنه اما انگار نیروی گرانش روی یکی از لِنگا بیشتر اثر کرده بود.

 در حالی که دست به کمر ایستاده بودم تا از فاجعه بعدی جلوگیری کنم، ضربان قلبم رو می‌شنیدم. از شانس سوراخ من، باد هم به داستان اضافه شد. حس ترس از متلک دخترایی که خودشونم، دستشون تو کار بود، داشت من رو از به روز بودن، پشیمون می‌کرد. با انقباض حداکثریِ پایین تنه، خودم رو انداختم توی دستشویی تا ببینم چه خاکی به سرم بریزم. شلوار رو با نهایت دقتی که حتی تو امتحانامم به خرج نداده بودم، به تنظیمات کارخونه بر گردوندم ولی قسمت مچاله شده شلوار توی قسمت ران پام فاجعه بود. منم اون روز با شلوار برمودام، کوتاه ترین مانتوم رو پوشیده بودم. شرجی هوا هم مثل اتو بخار، آن چنان رو آن چنان تر کرده بود. مانتوم نمی‌تونست گندِ چروکا رو مخفی کنه. داشت دیر می‌شد. چاره ای نداشتم، تصمیم گرفتم شلوار رو بالاتر بکشم، تا همه چی طبیعی به نظر برسه.

از دستشویی اومدم بیرون. باد گرم به صورتم سیلی می‌زد و موهای ژل زدم رو به برق لبم می‌چسبوند. با برداشتن دومین قدم، اون یکی لنگ هم زارش گرفت و شلوار روی کفش قیصریم افتاد. تقریبا یه قدمی نیم سکته بودم. نمی‌دونستم از دستام باید چه جوری استفاده کنم، کمرم رو بگیرم؟، قسمت رون شلوار رو بگیرم؟ حتی نمی‌دونستم وقت تسلیم شدنه یا باید به این بازی کثیف ادامه بدم؟ اطرافم رو نگاه کردم، کسی حواسش به من نبود. این منم که همیشه توهم دارم، هزار تا دوربین اچ دی روم تنظیم شده. شلوار رو با فحش و لعنت. بالا کشیدم. با قدمای آروم تر رفتم سمت بچه ها. چشمم افتاد به خونواده‌ای که کنار ساحل بودن. یه خونواده‌ی رنگی. همه‌ی خواهرها شلوار برمودای پاکتی پوشیده بودن، حتی مامانشون! یعنی مامانا هم می تونن شلوار برمودا بپوشن؟ آره درست دیدم.

سیلی باد گرمِ که حالا با شرجی ترکیب شده بود، سنگین تراز قبل به صورتم خورد. بیدار شدم. این خوشبخت ترین خونواده‌ای بود که تا حالا دیده بودم!

 با فشار حداکثری پایین تنه، رو پاهام ایستاده بودم؛ داشتم فکر می‌کردم: به موبایل نوکیا، نوار ویدیوییِ قایم شده، کیف سامسونت قفل شده، ،کفش قیصری و تک ماتیکِ غلاف شده و شلوار برمودای نداشته.

 آفتاب داشت غروب می‌کرد.

سرپرست دخترجنوبی‌ها رو صدا زد: «خانوما وقت رفتنه.»

من در حالی که توی خیالاتم با شلوار برمودا کنار ساحل قدم می‌زدم، سوار ون شدم. به محض نشستن، لنگه های شلوارم، روی کفش قیصریم افتاد!

By پریسا اسماعیلی

خیلی وقته دارم درون خودم سفر می‌کنم یه جورایی فک می‌کنم بخوام هم دیگه نمی‌تونم وایسم! کشفِ چیزای مختلف راجع به خودم بِهم معنا می‌ده و تعریف کردنش واسه آدما، جونِ ادامه دادن اینجام تا از تجربه هام بگم

3 thoughts on “شلوار برمودا

  • رعنا ترشیزیان

    خیلیییییییییییییی قشنگ بود🥳❤️🌸✨️

    پاسخ
    • پریسا اسماعیلی

      مرررسی🤭😍❤️

      پاسخ
  • سارا باقری

    پریسااااااا
    دمت گرم دختر

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *